این عکسو از نسترن هدیه گرفتم. عکس ما وقتی که طفل گهواره بودیم. آقا پدرام به چشم برادری به ما نگاه کن. نسترن دستت درد نکنه. حالا چقدر به الان من شبیه است؟
در ضمن ارباب تاکامی، خیلی مخلصیم. از اینکه کامنت چه اینجا و در وبلاگ مهرداد میذاری خیلی به ما لطف داری. تاریخ دفاع معلوم شد به ما خبر بده.
امروز عجیب توی حس این آهنگه بودم. آهنگ بی نظیر ستار از آلبوم بی نظیر. یادمه صابر یک CD ستار زده بود و به من داده بود و این آهنگه هم توش بود. خیلی باهاش حال می کردم. صابی جان نوکرم. خداییش هستم باهات. ایشالا عمری بود دوست دارم توی عروسیت باشم حتما.
چشم خمار هزار هزار دیدم
صورت زیبا بیشمار دیدم
رهزن دل قطار قطار دیدم
اما تو بهترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
تو نازنین ترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
حالا که روز به روز عزیز تر میشی آی بی نظیر
فرصت دوست داشتن و از من نگیر آی دل پذیر
گل گلاشون مهر و وفا نداشتن
خوب خوباشون با ما صفا نداشتن
ناز نازاشون جز ادعا نداشتن
طبلی بودن بجز صدا نداشتن
اما تو بهترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
تو نازنین ترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
حالا که روز به روز عزیز تر میشی آی بی نظیر
فرصت دوست داشتن و از من نگیر آی دل پذیر
کار و به امید خدا گذاشتم
گلخونه ها رو زیر پا گذاشتن
ناز گلا رو جدا جدا گذاشتم
غنچه ها رو سوا سوا گذاشتم
رو گلهای قشنگ باغ هستی
با چشم دل قدر و بها گذاشتم
اما تو بهترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
تو نازنین ترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
حالا که روز به روز عزیز تر میشی آی بی نظیر
فرصت دوست داشتن و از من نگیر آی دل پذیر
گل گلاشون مهر و وفا نداشتن
خوب خوباشون با ما صفا نداشتن
ناز نازاشون جز ادعا نداشتن
تبلی بودن بجز صدا نداشتن
اما تو بهترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
تو نازنین ترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
حالا که روز به روز عزیز تر میشی آی بی نظیر
فرصت دوست داشتن و از من نگیر آی دل پذیر
کار و به امید خدا گذاشتم
گلخونه ها رو زیر پا گذاشتم
ناز گلا رو جدا گذاشتم
غنچه ها رو سوا سوا گذاشتم
رو گلهای قشنگ باغ هستی
با چشم دل قدر و بها گذاشتم
اما تو بهترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
تو نازنین ترین بودی بی نظیر آی دل پذیر
حالا که روز به روز عزیز تر میشی آی بی نظیر
فرصت دوست داشتن و از من نگیر آی دل پذیر
خسته و در به در شهر غمم
شبم از هر چی شبه سیاهتره
زندگی زندون سرد کینه هاست
رو دلم زخم هزار تا خنجره
چی میشد اون دستای کوچیک و گرم
رو سرم دست نوازش میکشید
بستر تنهایی و سرد منو
بوسه گرمی به آتش میکشید
چی میشد رو خونه کوچیک من
غنچه های گل غم وا نمیشد
چی میشد هیچکسی تنهام نمیذاشت
جز خدا هیچ کسی تنها نمیشد
من هنوز در بدر شهر غمم
شبم از هر چی شبه سیاهتره
زندگی زندون سرد کینه هاست
رو دلم زخم هزار تا خنجره
امروز 8ام آذره. سالروز پیروزی تاریخی ایران بر استرالیا. 9 سال گذشت! عجب روز قشنگی بود. چقدر همه با هم شادی ملی قشنگی داشتیم. روزی که بغض رفتن به جام جهانی بعد از 20 سال ترکید. هر چند من از خداداد عزیزی به خاطر شخصیت کوچیکش خوشم نمیاد ولی هیچ وقت گل قشنگی که زد رو بادمون نمیره. جالبه که خودشم گفته که اشتباه کردم توپ رو اونجوری زدم. باید بوسنیچ رو دریبل می کردم.
ی.ه.م.
Do not wish to be anything but what you are, and try to be that perfectly
خوبی داستان کارولین این بود که بعضی ها منتظر قسمت دومش هستند! خواستم قسمت دوم رو ننویسم و بعد از چند روز بنویسم که من و کارولین برای ماه عسل داریم میریم هاوایی. ولی خب ترسیدم دیگه بشم چوپان دروغگو و دیگه کلا حرفام رو باور نکنید. بقیه داستان همینه که میاد...
(این مکالمات انگلیسی بود. من فارسیش رو مینویسم.)
...توی این سرما چرا داری پیاده میری؟ میخوای برسونمت؟
از این کانادایی جماعت بعیده که کسی به کسی کار داشته باشه. فکر نکنم کسی کنار خیابون داره از سرما جون میده، بیان بالا سرش. کلا اینجا کسی به کسی کار نداره. حالا ما یه عمری تو ایران ماشین داشتیم، جلوی یک دونه دختر ترمز نزدیم بعد خدا رو می بینی توی اینجا یه دختر میاد و جلوی ما ترمز می کنه و میخواد ما رو سوار کنه، حتی اگه نیتش این باشه که من توی سرما پیاده راه نرم. اگه توایران بود باید 3 ساعت تعارف تیکه پاره میکردیم که نه مرسی بفرمایید شما و ... ولی همونجا در ماشین رو باز کردم و سوار شدم. اولین بار بود سوار BMW-X5 میشدم. سوار که شدم دنبال دکمه بالابر شیشه گشتم. تا دید دارم دنبال دکمه می گردم خودش شیشه رو برام بالا کشید.
میخنده با صدای بلند. کلا اینجا دخترا مثل ایران محجوب نیستند. حالا این محجوبیت رو من بد تعبیر نمیکنم ولی مثلا هیچ وقت یه دختر ایرانی چند دقیقه بعد از آشنایی تون با صدای بلند نمی خنده. کلا اینا بچه باحالن و اهل کلاس گذاشتن و خانوم بودن نیستند. (ولی خب زن ایرونی تکه... اینو یادتون نره!)
بازم میخنده و میگه
ماشین رو می کشه کنار و یه جا وای میسته. عینک آفتابیش رو میزنه بالا و یک نگاهی به من می کنه و میگه:
پیش خودم میگم، خسته نباشی! خنگول خانوم! برای اینکه ضایع نشه می خندم و میگم
یک لبخند میزنه. من نمی دونم ناشی از چی بود. چون این روزا در اینجا اسم ایران مساوی شده با اسم احمدی نژاد (بد نیست به عنوان یک آنتراکت برید و نتایج مجله تایمز رو در مورد مرد سال 2006 اینجا ببینید)
دوباره راه می افته.
دوباره با صدای بلند می خنده
دیگه رسیدیم به پارکینگ طبقاتی دانشگاه. یک کناری وایمیسته. دستکشش رو در میاره و با من دست میده.
می خواد اسمم رو تلفظ کنه. یه کم سختشه. چون اینها معمولا «ه» اسم منو تلفظ نمیکنن. کمکش میکنم تلفظ کنه.
از ماشین پیاده شدم و به ساعتم نگاه کردم. ده و بیست و پنج دقیقه بود و حتما به کلاس می رسیدم...
امروز صبح ساعت 30/10 کلاس داشتم. از صبح ساعت 8 بیدار بودم. ساعت 30/8 شهاب زنگ زد. احساس میکردم صداش رو فرم اومده و خوشحال به نظر میرسه. کمی گپ زدیم. ساعت 9 بود که حرفمون تموم شد. خلاصه نمیدونم کی ساعت شد 45/9 و اتوبوس رو چک کردم دیدم ساعت 10 و 3 دقیقه میاد و فاصله خونه تا ایستگاه هم 2 دقیقه پیاده است. پس 16 دقیقه وقت داشتم. دیدم ریشام کمی بلند شده، گفتم توی 5 دقیقه ریش ها رو بتراشم. خلاصه آقا خمیر ریش رو زدیم. اولین تیغ رو کشیدیم. قیییییییییییییییژ صورت رو خراشید و خون زد بیرون. خلاصه تو 5 دقیقه تراشیدیم ولی اون زخمی که همون اول بوجود اومد دیگه بند نمی اومد. تا به خودم اومدم دیدم ای دل غافل سات شده 10 و من لباس نپوشیدم. یه وقت خدایی نکرده فکر نکنید که من توی خونه لخت میگردم. نه! منظورم این بود که لباسهای بیرون رفتنم رو نپوشیده بودم. دیگه اتوبوس رفته بود و باید پیاده میرفتم. از خونه تا دانشگاه حدودا 20-25 دقیقه پیاده راهه و من اومدم بیرون ساعت 10/10 بود. از کوچه پشتی اومدم و از بزرگراه پمبینا هم رد شدم و افتادم اول خیابون مرکهام خاکی که اون آهنگ بهمن رو همیشه گوش میکردم و حالشو میبردم. امروز هم هوا هم سرد بود. نمیدونم چقدر بود، ولی فکر کنم نزدیک 10 درجه زیر صفر بود. دیگه داشت دیر هم میشد و شروع کردم به حرکت. این مرکهام خاکی وقتی برف میاد حسابی گِلی میشه و وقتی ماشین از کنارت با سرعت رد بشه، حسابی لباست رو گِلی میکنه. چند قدمی بیش نرفته بودم که دیدم یک ماشین داره از سر میاد. یک کم خودمو کنار کشیدم که گِل به لباسهام نپاشه. ماشین که به من رسید دیدم یک BMW X5 بود. پیش خودم گفتم اگه الان اِسی بود کلی حال میکرد. بعد دیدم کنار من ترمز زد. گفتم ای بابا لابد میخواد از من آدرس بپرسه و من فقط آدرس خونه خودمون و دانشگاه رو بلدم. شیشه سمت شاگرد که رفت پایین دیدیم به به یک فرشته خانم بسیار زیبا روی بلوند با یک عینک آفتابی پشت فرمون هستند. آماده بودم که سوال بپرسه. بر خلاف انتظارم سوالش راجع به آدرس نبود...
ایشالا بقیه داستان امروز رو روزای دیگه مینویسم براتون...