مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا

 

عکس از بی بی سی

 

الان شام غریبانه. وقتی یاد اسرای باقی مانده از واقعه کربلا می افتم، سوز عجیبی در وجودم موج می زنه. همه مون که با یک مصیبت و از دست دادن عزیزی مواجه شده باشیم، می دونیم غم از دست دادن یک عزیز، خصوصا روز اول بسیار سخت و دردناکه. حالا تصور کنید که اسرا اون شب، تمام خانواده اشون رو جلوی چشمهاشون کشته اند و سر بریده اند و قطعه قطعه کرده اند و حالا اسیر شده اند و بهشون ناسزا میگند. حتی شنیدنش جانسوزه و ابدا نمی تونم لحظه ای خودم رو در اون حال تصور کنم. خدایا! پروردگارا! به حق این شب عزیز و یاد شهدای اون روز عظیم و صبر و آزادگی اون اسرا، گناهانم رو ببخش و من و ذریه ام رو از عاشقان آقا امام حسین قرار بده.

تولد محمد

در این بحبوحه زمستانی که استمرار سرد بودنش تهران را نیز فرا گرفته است، دی ماه برای ما و خانواده ما خاطره انگیز ترین ماه سال است چرا که دو برادر من هر دو در این ماه به دنیا آمدند تا در پس این سرما دل خانواده را گرم کنند. امروز 24 ام دی زادروز محمد، برادر ارشدم است. چند وقت پیش عکسی از دوران کودکی مان را پیدا کردم و در این روز بهش هدیه دادم. از تاریخ عکس 24 سالی می گذرد اما برای من هنوز زنده و ملموس است. با این عکس شور و نشاط کودکی را یادم می آید و بی دغدغگی مخصوص همان ایام. عکس را اینجا می گذارم. محمد عزیز، تولد مبارک.

 

چند کلامی از این روزها

یک وقتایی، درست در اوج دلتنگی و خستگی و بی رمقی دنیا، یک دفعه یک چیزی پیش میاد که احساس می کنی یک دستی از پشت داره بهت می زنه و میگه ما حواسمون بهت هست. تو فقط راهو ادامه بده و نا امید نباش. درست توی همون تاریکی ها و توی همون جاهایی که احساس می کنی یک سری تارهایی دست و بالت رو بسته اند، یک نور روشنایی میاد و دلت ر آروم می کنه.

 

هان مشو نومید چو واقف نیی زاسرار غیب

باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور

 

شبهای محرمه. شبهای دوست داشتنی که من یک کم میتونم توی اون حال و هواش به خودم فکر کنم. توی این شلوغی زندگی که یکدفعه هر لحظه ممکنه بیان سراغ آدم و بگن خب پاشو بریم وقت رفتنه، بد نیست این روزا یک کم حسابرسی کنیم و مروری به زندگی کنیم.

 

این تیکه رو بعدا به متنم اضافه کردم. شاید شنیده باشید که مهران قاسمی خبرنگار روزنامه اعتماد ملی چند روز پیش در اثر سکته قلبی درگذشت. دیروز به طور اتفاقی وبلاگ همسرش رو پیدا کردم که 3 روز بعد از مرگ همسرش برایش نوشته بود. نوشته بسیار پر احساس بود و واقعا در عین اندوهناک بودنش حس عاشقانه زیبایی درش نهفته بود. به نظرم به یک بار خوندنش می ارزه. خداوند روحش رو شاد کنه و به همسرش صبر بدهد.

کالسکه زرین

در مسافرت اخیر به وینیپگ، پدر احسان یک شب آهنگی قدیمی به نام کالسکه زرین رو اجرا کرد که من تا بحال نشنیده بودم. خود ایشون هم نمی دونست که آهنگ مال چه کسی هست. حدس می زدیم مال ویگن باشه اما ردی از این آهنگ روی اینترنت نبود. در هر حال ایشون با به درخواستهای زیاد یک بار دیگه هم آهنگ رو برامون خوند که خیلی منو تحت تاثیر قرار داد. چون خیلی زیبا، رمانتیک در عین حال سوزناک بود. بعد از اینکه برگشتم شهر خودمون، آستین ها رو زدم بالا و آهنگ رو هر جوری بود پیدا کردم. این آهنگ که کاری از منوچهر سخایی است رو می تونین از اینجا بگیرید و در ادامه متن شعرش. خیلی آهنگ خوبیه و این نوشته رو دوست دارم تقدیمش کنه به خانواده آزردگان مخصوصا احسان و گل.

 

کالسکه زرینی در فروغ ماه

آهسته شود پنهان در غبار راه

بی خبر بگذشت آرام از کنار من

برده با خود از کنار من قرار من

یار من در کالسکه بنشسته

دل ز عشق و شهر خود بگسسته

آه! چه حاصل از آشنایی

چون به بار آرد جدایی

از چشمم بگذشت

همچون رویایی

با این راه دور و دراز

کی من به او می رسم باز

 

 

از حفظ کردن جدول مثلثاتی تا گوگل

خوب یادمه که بابام تعریف می کرد وقتی دانش آموز بودند جدول مثلثاتی وجود داشته و برای محاسبه سینوس کسینوس مجبور بوده اند که از اون استفاده کنند و بعضا مجبور بوده اند حفظ کنند یا در اثر کثرت استفاده سینوس و کسینوس خیلی از زاویه ها رو بین 0 تا 90 درجه رو حفظ می شده اند. هندی هایی هم که اینجا هستند میگن که اکثرا جدول لگاریتمی رو حفظ هستند. حالا این شرایط رو با شرایط ما که عملا ماشین حساب زیر دست هر بچه ای موجوده.

امروز محمد به من چیز جالبی از گوگل رو نشون داد که تا حالا نمی دونستم. کافیه توی گوگل عبارت ریاضی رو که دوست دارید محاسبه کنید رو بزنید تا گوگل براتون محاسبه اش کنه. مثلا یکهویی مجبور میشین که لگاریتم سینوس 45 درجه رو حساب کنید. کافیه همین رو بزنین توی گوگل تا براتون بلافاصله محاسبه کنه. خب شاید بگین خب که چی ویندوز خودش ماشین حساب داره و هر وقت لازم شد میریم ازش استفاده می کنیم. فرمایشتون متین. اما فرض کنید الان میخواین 57 دلار کانادا رو به دلار آمریکا تبدیل کنید و یا بدونین قدتون بر حسب فوت چقدره. اونوقته که ماشین حساب ویندوز به کارتون نمیاد. اما گوگل به سادگی همه این تبدیلها رو انجام میده. این گوگل رو دست نداره جدا!

 

 

فال قهوه

 

توی وینیپگ مادر احسان برای ما فال قهوه گرفت. برای من فالی اومد که بعد وقتی انگشت زدم یک قلب گنده افتاد وسط فال! خودم تعجب کردم. وسط اون همه سیاهی یک دفعه یک قلب بزرگ و واضح افتاد. امروز داشتم دوباره عکسها رو می دیدم. توی گوشه سمت چپ قلب، عکس خندان زهرا افتاده بود. باور نکردنیه.

 

 

پ.ن. امروز تولد رامین هم هست. خیلی مبارکه رامین...

وینیپگ

پارسال درست اون روزی که داشتم وینیپگ رو ترک می کردم، اصلا تصوری نداشتم که چه موقع دوباره این شهر رو می بینم. دیدن دوباره وینیپگ درست بعد از یک سال برای خودم هم جالب بود و هم خاطره ساز و هم یادآور خاطرات بسیار. تقریاب همه جاهایی که دوست داشتم رو ببینم رو دیدم و از همه مهمتر همه دوستان. احسان، گل و پویان و شیوا خیلی تلاش کردند که به من خیلی خوش بگذره و چنین هم شد.

هوای وینیپگ کلا بد نبود ولی دو روز به طرز عجیبی سرد شد. شبی که خانه آقای مهربانی دعوت داشتیم و من نزدیک 1 ساعت توی هوای سردتر از 30- راه می رفتم سرما رو بهتر درک کردم.

یک روز خیلی سرد با دکتر آزردگان رفتیم قدم بزنیم ولی دیگه هر دو جوگیر شدیم و خیلی زیاد توی هوای سرد رفتیم طوری که حال دکتر آزردگان کمی بد شد. راستش از اونجایی که ایشون مریض قلبی هستند، کمی ترسیدم ولی شکر خدا مساله ای پیش نیومد و ما سالم رسیدیم خونه ولی دیگه بعد از اون ایشون پیاده بیرون نیومد، اونم با من!

من با رژیم سبزیجات وارد وینیپگ شدم، در واقع به اسم Veggie اومدم ولی اینقدر مسخره ام کردند و غذاهای گوشتی خوشمزه جلوم گذاشتند که دیگه همه چیز پیچونده شد و الان یک گوشتخوار حرفه ای هستم! در مجوع سفر خیلی خوبی بود و امیدوارم که هر چه زودتر این جدائیها به وصل بیانجامد. 2-3 عکس از اونجا رو گذاشتم توی وبلاگم.

 

روز کریسمس

 

وقتی از ایستگاه اتوبوس توی تورنتو پیاده شدم به سمت خیابون دانداس حرکت کردم. مسیری که 3-4 باری برای سوار شدن مترو رفته بودم قبلا ولی این دفعه تفاوت آشکاری داشت و اونم خلوتی بیش از اندازه. مرکز شهر (downtown) تورنتو با اون ساختمونهای زیبا و بلند که توی خیابونهای موازی و منظم چیده شده اند آدم رو یک جورایی مجذوب خودش می کنه، اما این بار خلوتی زیاد نشون میداد که مردم برای جشن گرفتن کریسمس توی خونه هاشون هستند. یاد عید خودمون افتادم. با دیدن چند تا جوون خندان رو که با هم داشتند توی خیابون یانگ قدم می زدند، یاد حس روز اول فروردین و حس و حالش افتادم. تکاپوی سال نو هم اینجا دیدنیه. خیابونهای چراغانی شده و مغازه دارها و مردمی که از خوشحالی همه شون بهت میگن merry Christmas.