مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

سر کار

بچه که بودیم محل کار بابام که دانشگاه بود زیاد می رفتیم ولی رفتن به محل کار مامان واقعا برام خیلی جذاب بود. تمام تابستون از مامان قول می گرفتیم که یه روز ما رو ببره. اونم یه روز من و یه روز محمد رو میبرد. مامانم حسابدار بود و واقعا ور رفتن با ماشین حساب های حسابدارها با اون دکمه های درشت و اون چاپگرهای سرخود احساس فوق العاده ای داشت. 


علی چند باری شده که دقایقی با من بیاد سر کار ولی هیچ وقت طولانی نبوده. امروز صبح زهرا کاری داشت و من هم باید میرفتم سر کار. حدود یک ساعتی باید علی رو باید با خودم می بردم سرکار تا کار زهرا تموم بشه. از صبح که بهش گفتم میخوای بیای سر کار خیلی خوشحال شد. عاشق تخته سفیدیه که سر کار دارم و دوست داره روش با ماژیک نقاشی بکشه. خلاصه صبح با هم پیاده راه افتادیم و رفتیم سر کار. ازش قول گرفتم که سر و صدا نکنه. تمام مدت با حالت پچ پچ با من حرف میزد و سعی میکرد من رو راضی نگه بداره که بازم بیارمش سر کار. کلی نقاشی کرد و پاک کرد روی تخته سفید تا خسته شد. بعد اومد سراغ لپتاپ و بعد هم نقاشی روی کاغذ. خلاصه یک ساعت گذشت و بعدش هم زهرا اومد و رفت. فکر کنم بهش خوش گذشت. مثل تمام اون روزایی که من با مامانم میرفتم سر کارش و خیلی بهم خوش میگذشت. فقط حیف که یادم رفت عکسی بگیرم از امروز.