مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

و گاهی به مرگ فکر کن

 

امروز خبری رو شنیدم که برام تکان دهنده بود. فرزند همکار سابق و دوست و سرور من آقای مهندس وزیری در یک حادثه رانندگی در بزرگراه چمران درگذشت. پسر آقای مهندس وزیری، حسین همسن و سال من بود و مشغول تحصیلات در سوئیس بود و فکر میکنم اومده بوده تا سری به خانواده بزنه که متاسفانه این اتفاق ناگوار بهش امان نداد و این گل رو هم از این گلستان چید. این سومین جوونیه که در سومین سال متوالی من می شناسم که در حوادث رانندگی کشته میشه. اولی بهنام فخرجهانی، بعلت حادثه تصادف هنگام سواری موتورسیکلت در ژاپن، دومی اسماعیل علیزاده عزیز که سال گذشته مظلومانه در حادثه تصادف اتوبوس درگذشت و حالا هم حسین وزیری... گرچه خیلی گلایه ها از جاده ها، خودرو ها و رانندگان دارم ولی جمیع این حوادث زنگ خطر رو به صدا در آورد که چندان به فردای خودم امیدوار نباشم و هر لحظه برای رفتن آماده چرا که می تونستم هر لحظه به جای بهنام، اسماعیل یا حسین باشم. این عکس رو چند وقت پیش روی اینترنت دیده بودم. جقدر برای این لحظه آماده ایم؟ لحظه سختیه!

 

سکوت...

 

... و چقدر دوست می دارم آواز دل انگیزی را که هزاران کلمه زیبا را بین ما جاری می سازد،

و چقدر مشتاقم که باز زمزمه کنم این آواز را تا بگویم دوستت می دارم،

و چقدر حرفهای نگفته است در این آواز...

و اکنون چقدر شادمانم که می توانم بخوانم،

و چقدر سرمستم که می توانم فریاد بزنم، «آواز سکوت» را...

کار و بارهای این روزا

سلام

 

خب همونطوری که شاید بدونین، ترم جدید ۳امین هفته شروعش رو پشت سر گذاشت و من یک درس دیگه گرفتم و در یک درس دیگه تی-اِی هستم. تجربه خوبیه. کلا از اینکه با بچه ها داخل آزمایشگاه سر و کله بزنم بدم نمیاد! البته فکر کنم الان بهمن هم همین حالت رو داره و باید دید که اونم چنین احساسی رو داره یا نه. هوا گرم شده کمی و روزها تا ۲۵ درجه هو گرم میشه. دیشب یک طوفان فجیع اومد و انگار از آسمون خدا یک تشت پر از آب رو ول کرده پائین!‌ بخاطر بارون دیشب هوا خیلی خنک و بعداز بارون به قول گفتنی دو نفری بود!

امروزم ۲۶ اردیبشهت تولد احسان عزیزه که یه بار دیگه بهش تبریک میگم، احسان تولدت مبارک! اینم عکسش برای کسایی که نمیدونن احسان چه شکلیه!‌

 

 

 

عاشقانه

حتما این شعر رو کامل یا قسمتهاییش رو شنیدین ولی اگه حوصله شعر خوندن اونم از نوع عاشقونه رو دارین، خیلی خیلی فاز میده.

 

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایة مژگان من

ای ز گندمزارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

هایهوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش، نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

آه، ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

چون ستاره، با دو بال زرنشان

آمده از دور دست آسمان

جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی اینچنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه، ای بیگانه با پیرهنم

آشنای سبزه واران تنم

آه، ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه، آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این، این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

از طلب پا تا سرم ایثار شد

این دگر من نیستم، من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیرهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یک دم بیالاید به غم

آه، می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم های های

این دل تنگ من و این دود عود؟

در شبستان، زخمه های چنگ و رود؟

این فضای خالی و پروازها؟

این شب خاموش و این آوازها؟

ای نگاهت لای لائی سِحر بار

گاهوار کودکان بیقرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

ای مرا با شور شعر آمیخته

اینهمه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

گوگل و پیشنهادهاش!

 

کمتر کسی تو دنیای امروز پیدا میشه که یکبار توی گوگل دنبال چیزی نگشته باشه. گاهی میشه که املای صحیح کلمه رو نمی دونی و یا اشتباه تایپی داری اون وقته که گوگل به شما پیشنهاداتی میده. مثلا شما به جای واژه Tehran بزن tehrna اون وقته که گوگل خط اول مینویسه Do you mean : Tehran

 

با این مقدمه شما برید توی گوگل و بزنید She invented و ببینین خط اول گوگل براتون چی میاره!

 

ی.ه.م

پ.ن. با تشکر ویژه از احسان بخاطر اطلاع رسانی اش

کوچیکیم :)

چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کرده‌ای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود
خلوتی می‌بایدم با تو زهی کار کمال
ذره‌ای هم‌خلوت خورشید عالم کی شود
نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود

مسابقه!‌

خب مهرداد از من خواست که یک مسابقه راه بندازم و از اونجایی که من هم یه مدته توی مد نوشتن نیستم یک مسابقه کوچولوی غیر تستی رو میذارم اینجا.

 

«اون کدوم کلمه انگلیسیه که علاوه بر اونایی که انگلیسی زبان دومشونه، اونایی هم که زبان اولشون انگلیسیه بد تلفظ می کنند؟»

 

یاد یک جکی هم افتادم که به مسابقه بی ربطه ولی وقتی یادم افتاد خنده ام گرفت. به یه بابایی میگن سردت بشه چی کار میکنی؟ میگه میرم کنار بخاری میشینم. میگن اگر بیشتر سردت شد چی؟ میگه به بخاری میچسبم. میگن اگه دیگه خیلی سردت شد چی؟ میگه خب روشنش میکنم!

 

در پناه حق

یاور همیشه مومن

 

پ.ن. من همیشه دلم میخواست از سهیل بابت کامنتهاش از طرف خودش و مامان جون تشکر کنم ولی نمیشد. فکر کنم چند روز پیش هم تولدش بوده بدین وسیله هم تبریک میگم و هم تشکر میکنم. خیلی مخلصیم آقا سهیل.

خونه جدید

بعد از چند روز اینجا رو آپدیت می کنم. اولا که من خونه ام رو عوض کردم و از یکشنبه پیش به یک خونه جدید برای مدت 4 ماه نقل مکان کردم. خونه بدی نیست و تا دیروز یک دونه هم خونه داشتم و از دیشب ظاهرا یک نفر دیگه هم اضافه شده. اسم هم خونه ای که توی این یک هفته داشتم «فرهنگ» است که از ایرانی های مهاجر محسوب میشه و 8-9 سالی هست اینجاست. فرهنگ به دانشگاه ویلفر لوریر که درست روبروی خونه است میره و اقتصاد می خونه. البته سنش پاسسنه و فقط 20 سالشه و منو کمابیش یاد دوران لیسانس خودمون میندازه. قلیون داره و هز 2-3 شب یکبار قلیون رو برپا میکنه و عاشق BBQ! یعنی فکر کنم دوست داره نون رو هم BBQ بکنه و بخوره. یک عکس از بیرون خونه گرفتم و می ذارم اینجا. قشنگه؟