مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

شبهای جاودانه

 

در خونه رو میبنده، پلاستیک آشغالها دستشه. میره سمت اون آشغالدونی سبزرنگ پایینتر از خودشون و کیسه آشغالها رو میندازه توش. می خواد بیاد اینور خیابون تا سوار ماشین بشه ولی چراغ راهنمایی 200-300 متر بالاتر تازه سبز شده و پشت سر هم ماشین میاد. یک نگاهی به بالا میکنه، یک نگاهی به من که پشت فرمون که حالا ماشین رو به خاطر دیدنش روشن کردم، یه سری هم به نشنانه تاسف تکون میده به خاطر اینکه محله قشنگشون چقدر شلوغ شده. چراغ قرمز میشه و میاد اینور خیابون. ماشین رو خیلی نزدیک جدول پارک کردم و بین ماشین و بوته هایی که تا کمرش ارتفاع دارند گیر میکنه. به هر زحمتی هست، در رو باز میکنه و اول صندلی رو تا اونجایی که میشه عقب میده ولی بازم پاهاش به زحمت جا میشه. کلید خونه با کیف پولش رو میذاره توی اون جایی که توی در ماشین هست که چیز میز بذاری. کفشهاش مثل همیشه برق میزنه. تی-شرت جیوردانوی سبز هم تنشه. ازش می پرسم کجا برم؟ میگه فعلا برو پایین. مثل همیشه اول صحبتها با متلک انداختن شروع میشه. اول از همه بند میکنه که خیلی پولداری. بعد هم گیر میده که زن بگیر. خلاصه نیم ساعتی که دور میزنیم و راجع به جا به هیچ نتیجه ای نمیرسیم، تصمیم میگیریم خودمون رو خسته نکنیم و میریم پاسداران رستوران ایتالیایی. چون میدونیم چی میخوایم سفارش بدیم به یارو میگیم منو هم نیار. سه تا سالاد با دو تا پیتزا و دلستر! بعد از 1 ساعت غذا و آنالیز وقایع اخیر راه می افتیم به سمت دولت و میریم جیگرکی سر دولت. اونجا چند سیخ جیگر با دوغ میزنیم و بعدش یه دور دیگه ای میزنیم و میریم غول مهربون رو میذاریم در خونه شون. آخ که غولی بد هوس کردم باهات یه بار این سیستمی شام برم بیرون. این عکسمون رو هم خیلی دوست دارم! راست میگی خاطرات پاک شدنی نیست!

اسماعیل

اسماعیل جان خبر رفتنت توی این غربت غم جانکاهی بود. هنوز هم باورم نمیشه که الان بین ما نیستی. اسمال خودمون با اون لهجه مشهدیش! یعنی من دیگه نمی بینمش؟ دفعه اولی که دیدمش توی اتاق حاجی اینا تو خوابگاه بود. یاد اون مسافرت به آستارا به خیر، یاد اون روزایی که توی خونه امیر آباد بچه ها داشت پایان نامه اش رو می نوشت و آخرین بار فکر کنم توی مهمونی سعید و مریم دیدمش. دیشب همه اش صورتش جلوی چشمام بود و صداش توی گوشم. اسماعیل جان روحت شاد!

 

آسمان چشم او آینه کیست
آن که چون آینه با من روبرو بود
درد و نفرین درد و نفرین بر سفر باد
سرنوشت این جدایی دست او بود

آه...

گریه مکن که سرنوشت
گر مرا از تو جدا کرد
عاقبت دلهای ما
با غم هم آشنا کرد
با غم هم آشنا کرد

چهره اش آینه کیست
آنکه با من روبرو بود
درد و نفرین بر سفر
این گناه از دست او بود
این گناه از دست او بود

ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

آنچه کردی با دل من
قصهُ سنگ و سبو بود
من گلی پژمرده بودم
گر تو را صد رنگ و بو بود
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود


ای شکسته خاطر من
روزگارت شادمان باد
ای درخت پرگل من
نو بهارت ارغوان باد
ای دلت خورشید خندان
سینه تاریک من
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود
سنگ قبر آرزو بود

فیلم پرستیژ

 

دیروز رفتم سینما. به توصیه رامین رفتم دیدن فیلم The Prestige. این فیلم داستان دو شعبده بازه که در لندن با هم دوست هستند. یکی از اونها زنش(دوست دخترش) هم در اجراهاشون بهش کمک میکنه. یک شب به خاطر شیطنتی که دوستش میکنه، زن نفر اول کشته میشه و این آغاز دشمنی این دو تا میشه که در مراحل مختلف به هم ضربه های سنگینی بزنند و ... بقیه اش رو نمیگم که اگر کسی خواست ببینه مزه فیلم نره.

از رامین یک بار دیگه تشکر میکنم.

به جلو نگاه کن!

 

وقتی یک فکری کردی و تصمیمی رو گرفتی، حتی اگر سرتو برگردونی و بخوای به این فکر کنی که تصمیمی که گرفتی درست بوده یا نه، صد در صد اشتباهه. پس فقط جلو برو و اصلا وقتت رو برای اینکه بخوای به گذشته فکر کنی بیخودی نگیر. کاشکی میشد هیچوقت احساسی تصمیم نگرفت. کاشکی...

چهره های ماندگار

 

مثل اینکه دیشب همایش چهره های ماندگار برگزار شد و در علوم مهندسی دو تن از استادان برتر دانشکده فنی حائز عنوان چهره ماندگار در رشته های برق و مکانیک شدند. استاد کارولوکس و استاد منصور نیکخواه بهرامی که واقعا خدمات علمی شون و جایگاه علمی شون مشخصه. انشالله که این دو استاد زنده باشند و همچنان به علم آموزی کمک کنند. من منتظر روزی هستم که استاد شاه آبادی به این عنوان دست پیدا کنه چون پتانسیلش رو داره و باید بخواد تا بتونه آثاری ماندگار از خودش به جا بذاره.

البته این همایش به نظر میاد در بعضی رشته ها از طریق پارتی بازی به انتخاب عنوان می پردازه چرا که انتخاب آیت الله عمید زنجانی به عنوان چهره ماندگار در رشته حقوق کمی سوال بر انگیزه.

 

تا بعد

ی.ه.م

غذای ایرانی

 

اینکه پیتزا غذای دوست داشنتی هست، حرفی درش نیست مخصوصا اگه پیتزاش، پیتزا هات باشه. اینکه همبرگر مکدونالد یا برگر کینگ خیلی خوشمزه است، بازم حرفی درش نیست. اینکه ماکارونی اینجا خیلی خوشمزه تره، بازم قبول ولی غذای ایرانی مخصوصا قرمه سبزی واسه ذائقه ما کاملا بی بدیل است و بس! اینقدر دوست داشتنی که اینجا اگه بین قرمه سبزی و پیتزا بخوای انتخاب کنی، قرمه سبزی رو راحت انتخاب می کنی. ما از وقتی از ایران رفتیم به کاندا (دایی مهدی سعی کردم درست بنویسم) نشده بود قرمه سبزی بخوریم. علت اصلی نخوردن قرمه سبزی عدم وجود سبزی «تره» در این کشوره. ولی به طرز جالبی در کمتر از 3 روز دو بار فرصت شد تا این غذا رو امتحان کنیم و بسی لذت بردیم. دفعه اول پنجشنبه شب در منزل آقای دکتر کردی که عاطفه خانوم مثل همیشه با دستپخت خوبش به ما قرمه سبزی دادند و دفعه دوم امروز که علیرضا ما رو به خونش که پیاده 2 دقیقه فاصله داره دعوت کرد و قرمه سبزی پخته بود. علیرضا مجرده ولی دست پختش بسیار عالیه و برای ما تدارک جالبی دیده بود بطوریکه  حتی ژله هم برامون درست کرده بود. بعد از نهار هم گپی زدیم و چای با کیک خوردیم و برگشتیم خونه و یک خواب بعد از ظهر طولانی کردیم که بسیار چسبید! فردا دوباره هفته جدید با کارهای جدید شروع میشه. به امید موفقیت.

 

ی.ه.م

Remembrance day

 

خب با اجازه امروز جمعه ما هم به سبک و سیاق ایران تعطیلیم. مناسبت این تعطیلی، Remembrance day هست که یاد سربازانی که در جنگ کشته شدند، گرامی داشته میشه. دقیقا مناسبت این روز، روز 11 نوامبر 1918 هست که در این روز رسما جنگ جهانی اول تموم شد. در اینجا در طی این هفته هر کسی، یک گلی که عکسش پایین هست، روی لباسش، روی کیفش، یا توی اتاقش نصب می کنه. اسم گلش poppy است. من توی دیکشنری که نگاه کردم، معنیش گل خشخاشه. اگه اینجوری باشه که دیگه افغانستان هر روز remembrance day داره برگزار میشه!

حالا ما یک روز تعطیلی مفت گیر آوردیم. ما گل که نمیزنیم رو لباسمون، به جاش از این تعطیلی استفاده می کنیم و یه کم مونوپولی میزنیم که بدجور اعتیاد آوره!! رامین من اگه معتاد بشم، مسئول مستقیمش تو هستی و بس! «ممد کار» عزیز، مرسی که اینجا سر میزنی. اگه بازیش رو میخوای باید از طریق یاهو مسنجری چیزی برات بفرستمُ چون حجمش بالای ۱۰ مگا بایته، نمی تونم با این ای-میل یاهو یا جی-میل بفرستم.

 

ی.ه.م

مونوپولی

 

بچه تر که بودیم، یادمه یک بازی بود به اسم ایروپولی که یه عالمه اسکناس و اینا داشت که من خیلی با تریپ مایه داریش حال می کردم. ولی اونقدر که باید از بازی لذت نمیبردیم. خلاصه این بازی برمیگرده شاید به دورانی که من 8-9 سالم بیشتر نبود. دیروز رامین رو ما آنلاین دیدیم و رامین بعد از اینکه چند وقت پیش بازی سودوکو رو به ما داده بود و ما دیگه بهش مسلط شده بودیم، دو تا بازی جدید داد. یکی تتریس بود، یکی هم مونوپولی(که فارسیش میشه همون ایروپولی). خلاصه که دیشب آخر شب یکی دو دست بازی تتریس بازی کردم، دیدم به اندازه قدیما حال نمیده. گفتم برم ببینم مونوپولی بازی کنم. بازی رو به کل یادم رفته بود. اول رفتم یه عالم خوندم ببینم چه جوری بود بازی و یه کم دستم اومد که چی به چیه. بعد رفتم بازی کردم که کامپیوتر بد پوز منو زد و همه پولهای منو خورد. خلاصه که ما دیدیم نمیشه! گرفتیم خوابیدیم و امشب بعد از اینکه Assignment درس الکترومغناطیس پیشرفته رو در حالی که با غول مهربون صحبت میکردیم انجام دادیم، از غول کسب اجازه کردیم که بریم مونوپولی رو بازی کنیم. خلاصه که بازی حس باحالی بود. انگار که وسط عالم بیزینس هستی. اینو بخر، اینو بفروش، وام بگیر، معامله کن، حسابت منفی بشه، مثبت بشه و اینا که خلاصه بعد از یک ساعت و چهارده دقیقه حریف که کامپیوتر بود رو شکست دادم و حالی کردم. حالا ایشالا شبای دیگه بازی رو در لول های مشکلتر امتحان خواهم کرد. اینم عکس فتح بزرگ ما که با 3 میلیون دلار پول نقد و 58 میلیون دلار سرمایه بازی رو به پایان رسوندیم.

 

ی.ه.م