مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

کارولین (قسمت دوم)

خوبی داستان کارولین این بود که بعضی ها منتظر قسمت دومش هستند! خواستم قسمت دوم رو ننویسم و بعد از چند روز بنویسم که من و کارولین برای ماه عسل داریم میریم هاوایی. ولی خب ترسیدم دیگه بشم چوپان دروغگو و دیگه کلا حرفام رو باور نکنید. بقیه داستان همینه که میاد...

 

(این مکالمات انگلیسی بود. من فارسیش رو مینویسم.)

...توی این سرما چرا داری پیاده میری؟ میخوای برسونمت؟

از این کانادایی جماعت بعیده که کسی به کسی کار داشته باشه. فکر نکنم کسی کنار خیابون داره از سرما جون میده، بیان بالا سرش. کلا اینجا کسی به کسی کار نداره. حالا ما یه عمری تو ایران ماشین داشتیم، جلوی یک دونه دختر ترمز نزدیم بعد خدا رو می بینی توی اینجا یه دختر میاد و جلوی ما ترمز می کنه و میخواد ما رو سوار کنه، حتی اگه نیتش این باشه که من توی سرما پیاده راه نرم. اگه توایران بود باید 3 ساعت تعارف تیکه پاره میکردیم که نه مرسی بفرمایید شما و ... ولی همونجا در ماشین رو باز کردم و سوار شدم. اولین بار بود سوار BMW-X5 میشدم. سوار که شدم دنبال دکمه بالابر شیشه گشتم. تا دید دارم دنبال دکمه می گردم خودش شیشه رو برام بالا کشید.

  • مرسی که منو سوار کردی
  • خواهش میکنم. راه رفتن روی برف بهتر بود یا سواری با ماشین؟
  • خب، بعضی وقتا توی یک خیابون خالی راه رفتن روی برفها و شنیدن صدای له شدن برفها باحاله...

میخنده با صدای بلند. کلا اینجا دخترا مثل ایران محجوب نیستند. حالا این محجوبیت رو من بد تعبیر نمیکنم ولی مثلا هیچ وقت یه دختر ایرانی چند دقیقه بعد از آشنایی تون با صدای بلند نمی خنده. کلا اینا بچه باحالن و اهل کلاس گذاشتن و خانوم بودن نیستند. (ولی خب زن ایرونی تکه... اینو یادتون نره!)

  • توی U of M چی کار میکنی؟
  • درس میخونم
  • چی می خونی؟
  • مهندسی برق

بازم میخنده و میگه

  • بابا شماها دیوونه این (you are crazy!!) این رشته ها چیه میخونین از صبح تا شب باید درس بخونین..
  • پس چه کار کنیم؟
  • برین یه رشته ای بخونین همه اش حال باشه...
  • خودت مگه چی خوندی؟
  • من یه دو سالی اسپانیایی خودنم. یه مدت علوم اجتماعی زنان (Women sociology) بازم حال نکردم. الانم توی دپارتمان education درس میخونم. من اینجا فقط برای حال کردن درس میخونم.
  • خب واسه شما ها که سیتیزن هستید آره نه واسه ما اینترنشنال ها ...
  • راستی مال کجایی؟
  • می تونی حدس بزنی؟

ماشین رو می کشه کنار و یه جا وای میسته. عینک آفتابیش رو میزنه بالا و یک نگاهی به من می کنه و میگه:

  • فقط می تونم بگم Caucasian نیستی!

پیش خودم میگم، خسته نباشی! خنگول خانوم! برای اینکه ضایع نشه می خندم و میگم

  • دقیقا! من از ایران اومدم

یک لبخند میزنه. من نمی دونم ناشی از چی بود. چون این روزا در اینجا اسم ایران مساوی شده با اسم احمدی نژاد (بد نیست به عنوان یک آنتراکت برید و نتایج مجله تایمز رو در مورد مرد سال 2006 اینجا ببینید)

  • من از آسیایی ها خوشم میاد
  • هرگز اونطرفها رفتی؟
  • من هیچ وقت اونور اقیانوس نرفتم.
  • پس باید یه بار باید حتما اون طرفها رو ببینی...

دوباره راه می افته.

  • آره حتما! از وینیپگ خوشت میاد؟
  • ممممم. بد نیست. ولی فکر میکردم خیلی سردتر از این باشه

دوباره با صدای بلند می خنده

  • آره، آره! امسال هوا هم دیوونه شده. اصلا زمستون نیست.

دیگه رسیدیم به پارکینگ طبقاتی دانشگاه. یک کناری وایمیسته. دستکشش رو در میاره و با من دست میده.

  • اسمم کارولینه. خوشحال شدم دیدمت.
  • منم بهزاد هستم.

می خواد اسمم رو تلفظ کنه. یه کم سختشه. چون اینها معمولا «ه» اسم منو تلفظ نمیکنن. کمکش میکنم تلفظ کنه.

  • «بزاد» روز خوبی داشته باشی. توی دانشگاه می بینمت.
  • خوشحال شدم از دیدنت. بای

از ماشین پیاده شدم و به ساعتم نگاه کردم. ده و بیست و پنج دقیقه بود و حتما به کلاس می رسیدم...

 

نظرات 11 + ارسال نظر
meredit the great یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:46 ب.ظ

به انتظار خوندنش میارزید!

مهرداد یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:51 ب.ظ http://www.meredit.blogfa.com

ولی چه توصیفات دقیقی داشتی!

اسی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:53 ق.ظ

بزاد این دفه دیدیش عکس منو بهش بده بگو یه فلک زده دیگه داره میاد اگه اینم دیدی سوارش کن!

تاکامی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:32 ق.ظ

رییس جان بقیه این ماجرا رو میتونی خصوصی برام میل بزنی!!!!!!

دایی مهدی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:07 ق.ظ http://360.yahoo.com/mkavous

حالا دانشگاه رفتنی اشکال نداره سوار ماشین این بلوندها بشوی. مواظب باش برگشتنی به تورشون نخوری که ممکن است دانشجوی مطالعات مردان باشه و بخواد آزمایش هایی روی مشرقی ها داشته باشه !!!

شروین دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:04 ب.ظ

ما منتظر سومیش هستیم

بهمن دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:04 ب.ظ

بهزاد من غلط کردم! ... منو ببخش ... حالا که فکرشومیکنم میبینم که دفعات پیش که تو توی مرکهام قدم میزدی و درحالی که به آهنگ من گوش میدادی تو حس بودی یه ردیف بنز و ب. م. و. پشت سرت صف کشیده بودن و بوق بوق که تو رو سوار کنن ولی تو گوشی تو گوشت بوده و نمیشنیدی ... دستم بشکنه که اون آهنگو بهت دادم!

سارا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ

آقا بهزاد خیلی باحالی!
پویان گفت که شما در سرتاسر قاره ی امریکا دوست دخترها را هندل میکنید ولی من باور نکردم!
خوش باشید

ped چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:20 ب.ظ

salam.damet garm baba daste ma ro ham begir.hala ma in karo in ja emtehan mikonim shayad javab dad

سامان چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:15 ب.ظ http://suddenly.blogfa.com

توصیف عالی بود، حتی قیافه طرفم میومد تو ذهنم. ( :
حالا خودمونیم اسپانیایی، علوم اجتماعی زنان...واقعا محشره، از اینکه تو ایران مجبوری مهندسی بخونی تا شاید یه چیزی بشی...اصلا ول کن بابا. خوش بحالش.

خورشید پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:30 ب.ظ

بعدش چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟
................................
................................
ازون به بعد بهزاد دیگه پیاده نرفت دانشگاه!!! D:

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد