مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

حکایت دار آویختن منصور حلاج

داستان به دار آویختن منصور حلاج از جمله درسهایی بود که در دبیرستان می خواندیم. امشب با زهرا داستان بر دار کردن منصور را که از عارفان بزرگ زمانه خویش بود را که در تذکره الاولیا آمده است را خواندیم. بدم نیامد این متن زیبای ادبی و این داستان زیبا را اینجا بنویسم.

 

پس حسین را ببردند تا بر دارد کنند. صدهزار آدمی گرد آمدند... درویشی در آن میان  پرسید که عشق چیست؟ گفت: امروز، فردا و پس فردا بینی!

آن روز بکشتند و دیگر روز بسوختند و سوم روزش برباد دادند، یعنی عشق این است.

پس در راه که می‌رفت می‌خرامید، دست اندازان و عیار وار می‌رفت با سیزده بند گران. گفتند: این خرامیدن چیست؟ گفت: زیرا به قربانگاه می‌روم.


  ادامه مطلب ...

عید فطر مبارک

عید فطر شد و ماهی پر از معنویت گذشت. خدا را شکر می کنم که برای شانزدهمین سال مرا توفیق داد تا روزه بگیرم و حلاوت عید فطر را با تمام وجود احساس کنم. امیدوارم به برکت این روز همه ایران سبز سبز شود.

استادیوم با لباس سبز

در این سفر اخیر خوشبختانه تونستم یک بار هم استادیوم برم. بازی پرسپولیس و صبای قم. نکته بسیار جالب این بود که حضور در ورزشگاه با لباس سبز ممنوع بود و مامورین انتظامی حاضر بودند من لخت داخل استادیوم برم اما با لباس سبز نروم. به هر حال با پیچیدن پرچم قرمز کسری دور خودم تونستم داخل برم و بازی رو از نزدیک مشاهده کنم. ممنون از دایی مسعود بابت عکسها. 



بازگشت

دو سه روزی است که از ایران آمده ایم و در خانه مان مستقر شده ایم. دلمان هوای ایران را دارد و هنگام اذان و افطار دلمان صفای هوای خانه را دارد. این سفر بسیار خوب بود و علیرغم اینکه آنقدر فشرده بود که نیمی از جاها و کسانی هم که دوست داشتیم ببینیم را نشد ببینیم، باز هم کلی انرژی مثبت گرفتیم. چیزهای مختلفی جود داشت که می شود از از همه آنها نوشت. بهترین چیزهایی که می توان نوشت سلامتی عزیزان بود. در لابلای اخبار بد و فشارهای سیاسی که وجود داشت می شد چیزهای مثبتی دید و صد البته هنوز بعضی چیزها جای افسوس داشت.

این سفر مصادف بود با کوچ دایی مهدی به استرالیا. اگر چه تصور اینکه دفعه بعد که به ایران بروم جای دایی مهدی چقدر خالی خواهد بود، بسیار دلگیر است اما برایش آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم این کوچ و زندگی جدید برایش شادی آور و پر از نشاط و انرژی باشد.

روز ها و لحظات خوشی را با خانواده دایی مسعود و کسری داشتیم. بعد از این سفر بیش از پیش به دایی مسعود و وجودش افتخار می کنم. آدمی با طرز فکری بسیار رفیع و با احساساتی بسیار لطیف. دایی مسعود و منش پر از مهرش یکی از بهترین جلوه های این سفرم بود.

مهرداد هم که به وضوح نشانه های رشد فکری را در چهره اش می دیدم مایه افتخار بود. جوانی رعنا که چند شبی فرصت کردیم و در کنار هم گپ زدیم. خوشحال و دلگرم هستم که در غیبت ما، خانواده کمبود آنچنانی احساس نمی کند و مهرداد به خوبی حواسش به درس و کار و زندگی جمع است.

و نهایتا مادری که مظهر عشق است. هر بار صورت معصومش را تجسم می کنم چشمانم از عشق به وجودش پر از اشک می شود و افتخار می کنم فرزند چنین مادری هستم.

برای همه این عزیزانم و تمامی دوستان خوبم که در این سفر همچون همیشه همراه بودند آرزوی سلامتی دارم. در نوشته های بعدی از ایران بیشتر خواهم نوشت.