مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

جهل مرکب

آن کس که بداند و بداند که بداند

اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

آن کس که بداند و نداند که بداند

بیدار کنیدش که بسی خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند

لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند

در جهل مرکب ابدالدهر بماند


مولتی متر

دیروز در سمیناری از شرکت اجیلنت شرکت کرده بودم. در پایان سمینار به قید قرعه به شرکت کنندگان جوایزی می دادند. جوایز از تی شرت بود تا جی پی اس و یک دستگاه اندازه گیری ولتاژ و جریان (مولتی متر) اول که جوایز را دیدم آرزو کردم که کاش مولتی متر را برنده بشم. دلیلش را هم اصلا نمی دونم. چون اصلا مولتی متر در خانه به کارم نمیاد. خلاصه آخر سر که قرعه کشی کردند اسم من برای مولتی متر در آمد. 


عید فطر


عید فطر، عید زیبایی است. بر شما چه روزه دار بودید و چه نبودید مبارک باشه. 

امیرسام و نیکان

هفته ای که گذشت با دو خبر خوب منور شدم. یکی تولد فرزند رفیق نازنین و همنشین سالهای نه چندان دورم صابر عزیز بود. «نیکان» پسر صابر 22 مرداد ماه چشم به دنیای ما گشود و شادی را با خودش به همراه آورد. چند روز بعد هم یعنی در 2 شهریور پسر پسر دایی دوست داشتنی ما یعنی فربد بود که در تهران به دنیا آمد. نامش را هم «امیر سام» گذاشتند. این دو خبر واقعا مرا به وجد آورد و اسباب خوشحالی زیادی ار از این راه دور فراهم کرد. از بین دوستان صمیمی گذشته ام حالا سه نفر بچه دارند که اتفاقا هر سه پسر هستند. سهند، رادین و حالا هم نیکان. برای همه این نور چشمان آرزوی سلامتی و بهروزی دارم. همچنین آرزو دارم تا سالهای سال از این خبرهای خوب بشنوم.

من رفتنی ام

امروز ای-میل زیبایی از عزیزی دریافت کردم. عنوانش بود «من رفتنی ام». اغلب دل خوشی از ای-میل های فرواردی ندارم اما نمی دانم چرا با علاقه خاصی آنرا باز کردم. بسیار زیبا و تاثیرگزار بود. خیلی دوست داشتنی بود. این روزها که شاهد سرنگونی دیکتاتوری لیبی هستم بیش از هر چیز به حاکمان و رهبران دیکتاتور فکر می کنم که ای کاش این متن «من رفتنی ام» را با دقت می خواندند.


ادامه مطلب ...

زادروز

31 مرداد امسال31 ساله شدم. شب تولدم هم مصادف شد با شب قدر. شب قدری که یکی از بهترین شبهای قدر زندگیم بود. دبیرستان که می رفتیم این شعر سعدی را می خواندیم که


هر دم از عمر می رود نفسی

چون نگه می کنم نمانده بسی

ای که پنجاه رفت و در خوابی

مگر این پنج روز دریابی


صد البته هنوز 19 سال تا وقتی که واقعا این شعر را بخوانم فاصله است اما خب از وقتی هم اینها را می خواندیم 15-16 سال گذشته و به عبارت دیگر چشم به هم زدنی باید شعر را با صدای بلند بخوانم.