مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

لاکپشت بلند پرواز

بچه که بودیم کتاب داستانی داشتیم که اسمش بود «لاکپشت بلند پرواز». بعدها که مدرسه رفتیم هم در سال دوم یا سوم دبستان هم داستان مشابهی داشتیم. محمد چند وقت پیش نسخه الکترونیکی کتاب رو که بسیار برای ما نوستالژیک بود را پیدا کرد. من هم سعی کردم کتاب را برای علی بخوانم. 


داستان در مورد لاکپشتی است که آرزوی پرواز دارد اما نمی‌تواند پرواز کند. یک روز ۲ تا غاز که دوستانش بودند به او پیشنهاد می‌دهند که با دهانش چوبی را بگیرد و آن دو، دو سر چوب را بگیرند و پروازش بدهند. لاکپشت که از زمین بلند می‌شود حیوانات مزرعه شروع می‌کنند در مورد لاکپشت حرف زدن. لاکپشت که می‌خواهد جوابشان را بدهد، دهانش را باز می‌کند و همانجا سقوط می‌کند و در راه آرزویش جانش را از دست می‌دهد. در آخر کتاب نتیجه‌گیری عجیبی کرده بود. 



بنابر نتیجه کتاب چون لاکپشت بال نداشته پس باید فکر پرواز را از سرش بیرون می‌کرده و به طبیعت لاک‌پشتی‌اش مشغول می‌شده است. برایم خیلی عجیب بود که در کودکی ما چنین طرز فکری را به ما یاد می‌دادند در حالیکه تمامی اختراعات و اکتشافات بشر به خاطر بلندپروازی و میل به داشتن ناداشته‌های بشر، به وجود آمده است.