مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

ریوالدو

عکس از خبرگزاری فارس


چند سال پیش که جوانتر بودیم، ریوالدو بازیکن اسم و رسم داری بود. هم توی برزیل و هم توی بارسلونا. اون سالهای اول دانشگاه ما یعنی حدود 77-78 دوره برو بیای ریوالدو بود. یادمه یکی از دخترهای هم دوره ما که کامپیوتر می خوند ته قیافه اش خیلی شبیه ریوالدو بود و آدم رو یاد ریوالدو می انداخت. بچه ها بین خودشون ریوالدو صداش می کردند. مدتها بود که نه خبری از ریوالدوی دنیای فوتبال داشتم و نه ریوالدوی هم دانشکده ای ما ولی امروز دیدم که ریوالدوی مشهور با تیم ازبکستانی به ایران اومده و یک گل هم توی ورزشگاه آزادی به سایپا زده. دیدن قیافه ریوالدو بعد از این همه سال کلی خاطرات فوتبالی و دانشکده ای مخصوصا کلاس آمار و احتمالات را برام زنده کرد.

این روزا

 

هوا خیلی زود داره پاییزی میشه. این یعنی پاییز 2008 از راه رسیده. تقویم فارسی رو هم که نگاه می کنی 26 شهریوره (این یعنی شب تولد کسری. چقدر زود 13 سال از اون موقع گذشت) تقویم هم تایید می کنه که پاییز شده. شبها هم نسبتا سرد میشه. برگ درختها بعضا زرد شده اما از اون زردی همه گیرشون که با وزیدن هر بادی به زمین بیفتند خبری نیست. تصور من اینه که تا دو-سه هفته دیگه ریزش برگها شروع بشه. ریزش شون که شروع بشه اون جمله قدیمی "برگ از درخت خسته میشه و گرنه پاییز بهوونه است" توی ذهنم میاد.

صبحها علیرغم خنکی اش هنوز کیف میده که آدم با دوچرخه بیاد. فکر کم 2-3 هفته دیگه هنوز بشه با دوچرخه امد و رفت البته اگه بارون امون بده. چقدر دعا می کنم که کسری از برونهای اینجا بره سمت ایران. اینجا وقتی شیر آب رو باز می کنی، وقتی چند لحظه باز می مونه دچار عذاب مجدان نمیشی اما توی ایران که بودم برای کوچکترین مصرف آب کلی در مغزم بلوا میشد.

دانشگاه هم برو و بیایی است. صف قهوه فروشی Tim Hortons توی دانشگاه خیلی بلند تر از تابستون شده. این یعنی بچه ها از شهر هاشون برگشته اند و اومده اند دانشگاه برای ترم جدید. بوی قهوه  آدم رو مست می کنه. با زبون روزه، بد جوری آدم هوس یک قهوه داغ  با چند تا دونه Tim Bit می کنه اما ساعت رو که نگاه می کنی خود پشیون میشی چونکه حداقل 8-9 ساعت تا افطار مونده.

این ترم با دانشجوهای سال پایین تر و کم تجربه تر سر و کار دارم. وقتی آدم با با تجربه تر ها کار می کنه یادش میره که به این بی تجربه تر ها خیلی چیزها رو نمی دونند. در هر حال عالم خودش رو داره هر چند احساس کنی که حوصله ات کمتر از گذشته شده.

خیلی دور خیلی نزدیک

 

یک زمانی فکر می کردم روزی که بهت بگم دوستت دارم اگه خیلی دور نباشه خیلی هم نزدیک نیست.

یک زمانی تصور می کردم روزی که دستهای گرم تو در دستان من باشه، اگه خیلی دور نباشه خیلی هم نزدیک نیست.

یک زمانی باورش سخت بود که با لباس زیبای سفیدت کنار من بشینی، اون موقع هم تصور این روز خیلی دور بود نه نزدیک.

الان و پس از طی روزها و شبها، که به اون روزها نگاه می کنم، روزهای نزدیک یواش یواش دور میشن و روزهای دور نزدیک. بانوی عزیزم، شیرین ترین لحظات عمرم را در این سفر کنار تو گذراندم. روزهایی که لحظات خیلی دور و نزدیک را عاشقانه تجربه کردیم و خدا را شکر کردیم که همدیگر را داریم.

حالا خوب می دانم که دیگر لحظه ای که برای همیشه کنار هم باشیم خیلی نزدیک است. برای آن روز لحظه شماری می کنم.