مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

این روزا

این آهنگ غم انگیز رو بسیار دوست می دارم.

 

آموخته ام ...

آموختم که آنچه دارم ازلی نیست و آنچه ندارم نیز

آموختم که هیچ چیز اطرافم ثابت و لایتغیر نیست و من نیز

آموختم که از پی هر آمدنی رفتنی است و از پی هر رفتی آمدی

آموختم که اکنون قدر حال را بدانم نه آنکه به امید آینده‌ای باشم که در آن لحظه حال به گذشته ای غیر قابل دسترسی بدل شده است.

 

شیره افرا

 

شیره افرا یا در زبان انگلیسی Maple Syrup ، شیره ای شیرین است که از درخت افرا یا همان Maple گرفته می شود. در آمریکای شمالی این شیره بسیار محبوب است و خودش مستقیما به همراه کلوچه ها و شیرینی ها و بستنی ها و یا بصورت ترکیبی در غذا های مختلف صرف می شود. این چند خط را نوشتم تا بگویم اینقدر این شیره محبوب است که در سمت در هفته اول آوریل که فصل سرما تازه از کانادا رخت بر بسته است و هوا آرام آرام گرم می شود، فستیوالی با عنوان بزرگترین فستیوال یک روزه شیره افرا در جهان برگزار می شود. امسال این فرصت را داشتم تا در این فستیوال در منطقه المیرا در نزدیکی واترلو شرکت کنم. روستای کوچک المیرا حدودا در 20 کیلومتری واترلو واقع شده است که ظاهرا از جنگلهای اطراف این منقطه شیره زیادی تهیه می شود. اگر علاقه مندید بد نیست سری به وبسایت فستیوال امسال بزنید و اطلاعات بیشتری کسب کنید.

  

به پدرم

In case you’re wondering Dad, I notice

I notice how hard you used to work to make thing the best they could be

I notice the remarkable strength under the toughest pressure and the hardest time

I notice how much you give never expecting anything in return

Dad, in case you’re wondering

I notice how incredible you are at being a father and still finding time to be my friend

 

Happy Birthday Daddy

 

سرچشمه

در تاریکی چشمانت را جستم

در تاریکی چشم هایت را یافتم

و شبم پر ستاره شد.

تو را صدا کردم

در تاریکترین شب ها دلم صدایت کرد

و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی.

با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی

برای چشم هایم با چشم هایت

برای لب هایم با لب هایت

با تنت برای تنم آواز خواندی.

من با چشم ها و لب هایت

انس گرفتم

با تنت انس گرفتم،

چیزی در من فروکش کرد

چیزی در من شکفت

من دوباره در گهوارۀ کودکی خویش به خواب رفتم

و لبخند آن زمانیم را

بازیافتم.

در من شک لانه کرده بود.

دست های تو چون چشمه ئی به سوی من جاری شد

و من تازه شدم من یقین کردم

یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم

و در گهوارۀ سال های نخستین به خواب رفتم؛

در دامانت که گهوارۀ رؤیاهایم بود.

و لبخند آن زمانی، به لب هایم برگشت.

با تنت برای تنم لالا گفتی.

چشم های تو با من بود

و من چشم هایم را بستم

چرا که دست های تو اطمینان بخش بود

بدی، تاریکی است

شب ها جنایتکارند

ای دلاویز من ای یقین! من با بدی قهرم

و ترا بسان روزی بزرگ آواز می خوانم.

صدایت می زنم گوش بده قلبم صدایت می زند.

شب گرداگردم حصار کشیده است

و من به تو نگاه می کنم،

از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه می کنم

چرا که هر ستاره آفتابی است

من آفتاب را باور دارم

من دریا را باور دارم

و چشم های تو سرچشمۀ دریاهاست

انسان سرچشمۀ دریاهاست.

 

احمد شاملو

یک کم از این روزا

در حالیکه هوای تهران و ایران کلا به طور غیر معمولی گرم شده، اینجا هنوز رد پای زمستون رو میشه دید. یکی دو روزی هست که هوا بهتر شده و ساعاتی از روز دمای هوا به بالای صفر افزایش پیدا می کنه. حالا دیگه گذرگاه ها و پیاده رو ها از برف پاک شده است و برفهای انباشته کنار خیابون و خونه ها به تدریج آب در حال آب شدن هستند و کم کم ما هم بهار رو احساس می کنیم. دیروز دوچرخه خریدم. اول رفتم دوچرخه نو پیدا کنم اما خوبش رو پیدا نکردم و دست آخر دوچرخه نو خریدم. حس خوبیه که آدم با دوچرخه تردد کنه.

مدتها بود دنبال آهنگی از مهستی بودم به نام قمار عشق که یک بار یک جایی شنیده بودم ولی پیداش نکرده بودم. دیروز به طور اتفاقی توی سایت ایران ترانه پیداش کردم. صدای گیرای مهستی در اجرای این آهنگ ستودنی است. شنیدنش رو از دست ندید.

 

سال نو و دانشجویان خارجی

دیروز کلاس TA داشتم. درست روز اول فروردین بود. خیلی از ایرانی ها تعطیل کرده بودند و دانشگاه نیومده بودند. یه جورایی حال گیری بود که پاشی به خاطر TA بیای دانشگاه. ولی چاره ای نبود و رفتم. جلسه کلاس خوبی بود و با بچه ها چند تا مساله را حل کردیم. از اونجایی که مساله هایی رو که می خوام حل کنم رو با کمک بچه ها حل می کنم و سعی می کنم که بچه ها کمابیش همه در کلاس مشارکت کنند، جزو کلاسهای خوب من بود و بچه ها راضی بودند. وقتی آخرین مساله تموم شد، با کمال تعجب دیدم دانشجوهای کانادایی، هندی و چینی (دانشجوی ایرانی سر کلاس نبود) در حالی که جمله «سال نو مبارک» رو که به زحمت حفظ کرده بودند، به من می گفتند، آغاز سال جدید ایرانی رو تبریک می گفتند. این کارشون احساس خیلی خوبی در من به وجود آورد و کلی خستگی رو ار تنم بیرون کرد.