مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

هفت سین من!


در آخرین لحظات سال 1385، سفره هفت سینی در اندازه وسع خودم چیدم و عکسشو می ذارم اینجا.




این سفره شامل است بر


1- سیب


2- سیر


3- سکه


4- سبزه


5- ساعت مچی


6- آناناس (این منتهی سین اش افتاده آخر)


7- دیگه هر چی گشتیم سین دیگه ای پیدا نکردیم و سعی کردیم با اون کارتهایی که برامون از ایران ارسال شد جای سین هفتم رو پر کنیم.



خلاصه که ما هم سال جدید رو همراه ایرانی های عزیز در وطن جشن می گیریم.



یا مقلب القلوب و الابصار


یا مدبر اللیل والنهار


یا محول الحول والاحوال


حول حالنا الی احسن الحال


من می نویسم

سلام مجدد،

 

روزی که تصمیم گرفتم اینجا رو تعطیل کنم احساس کردم حسی مشترک که در همه اون نوشته ها مستتر بود از بین رفته. بعد از 2 هفته سکوت می تونم بفهمم که هنوز اون حس زنده است و من دوست دارم برگردم و اینجا بنویسم. احساس میکنم هنوز زنده ام و با طراوت ...

پس درست در آخرین روزهای سال 85 شروع میکنم در حالی که درست 2 روز به آغاز سال نو مونده. در حالیکه امسال اولین عید دور از خانه، دور از همدان و همینطور بدون بابا جون رو تجربه میکنم. سال 85 سالی قشنگ بود و پر از خاطره. اینقدر چیزهای جدید درش یاد گرفتم که به جرات میتونم بگم هیچوقت در عمرم اینقدر یاد نگرفته بودم. خاطرات فراوانی از این سال قشنگ دارم که بعضی هاش در این وبلاگه، بعضی هاش با بچه های F4E همراهه، بعضی هاش با پویان و بعضی هاش با محمد... خوب که نگاه میکنم از این سال راضیم و سال جدید را با آرزوهای بزرگ، با انرژی تازه و انگیزه دو چندان قصد دارم شروع کنم.

دوستان خوب من که هیچوقت منو تنها نمیذارن، در مراسم رنگ کردن تخم مرغ عکس منو کشیدند و عکسشو برای من فرستادند. از بهمن که عکسو کشید و از گلریز که عکسو گرفت و فرستاد سپاسگزارم. این برای شروع مجدد تا دوباره بنویسم.

 

در پناه حق

ی.ه.م

 

... و اما کلام آخر

«...کسی که مشیت الهی را واقعا درک کند و قلبا به آن مطمئن گردد، متوجه میشود که هر چه برایش پیش آید به خیرش است و به پیشرفت معنوی اش کمک می کند. این گونه آزمونها در واقع نشانه هایی از خداست تا به این پیشرفت کمک کند. با داشتن چنین برداشتی، شخص از ناملایمات زندگی کمتر آزرده می شود و در خود احساس وارستگی بیشتری نسبت به تعلقات دنیوی می کند. فشار روانی کمتری بر او وارد می شود، خوش بین تر میشود و با آرامش و دید عمیق تری با مسایل زندگی رو به رو میگردد. همچنین توکلش به خدا بیشتر میشود و حضور بی زوال، اطمینان بخش و مهر آمیز او برایش ملموس تر می گردد و در می یابد که او برایش بهترین و پایدارترین تکیه گاه است. »

 

برای نوشته آخر این وبلاگ، بهترین کلید زندگی را که در همه حال ما را به زندگی امیدوار می کند رو نوشتم. در هر حال این وبلاگ با تمام زیباییها و کاستی هایش به نقطه پایانش رسید. از همه کسانی که از این طریق با من در تماس بودند ممنونم و امیدوارم من بعد با ای-میل ها و تماسهای خوبشان من حقیر رو همچنان مورد لطف قرار بدهند. شاید با حسی جدید در وبلاگی جدید آمدم. تا آن روز خدا حافظ.

 

یاور همیشه مومن

 

 

پ.ن1. جواب مسابقه شماره شش گزینه سوم یعنی گیر آدمهای ناجور افتادن است

پ.ن2. آقا پویان in vino veritas، خیلی کوچیکم

اجازه

کوهو میذارم رو دوشم
رخت هر جنگو می پوشم
موجو از دریا می گیرم
شیره ی سنگو می دوشم
میارم ماهو تو خونه
می گیرم بادو نشونه
همه ی خاک زمینو
می شمارم دونه به دونه
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره

دنیا رو کولم می گیرم
روزی صد دفعه می میرم
می کنم ستاره ها رو
جلوی چشات می گیرم
چشات حرمت زمینه
یه قشنگ نازنینه
تا اگه می خوای نذارم
هیچ کسی تو رو ببینه
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره

چشم ماهو در میارم
یه نبردبون میارم
عکس چشمتو می گیرم
جای چشم اون میزارم
آفتاب و ورش می دارم
واسه چشمات در میذارم
از چشام آینه می سازم
با خودم برات میارم
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره
اگه چشمات بگن آره هیچ کدوم کاری نداره

استاد پیمان یاحقی


ما یه رفیق جونی داریم که بسیار شریفه. استاد پیمان یاحقی که زمانی خودشو به عنوان فرزند مرحوم پرویز یاحقی جا میزد. این پیمان خان یاحقیِ گل، رفیق وفا دار ما برای کوه رفتن بود و برنامه شبهای شیرپلا با وجود پیمان شکل گرفت که با املتهای خفن پیمان همراه بود. هیچ زمان شبی که رعد و برق دهشت فزاینده آی رو در یکی از شبهایی که از کوه پایین می اومدیم رو یادم نمیره. همون شب عمو شهاب اومد دنبالمون و تو راه برامون کلی آهنگ گذاشت و حسابی حالی بردیم. خلاصه این مقدمات رو گفتم که چند روز پیش این آقا پیمان واسه ما یک ای-میل زد و برای ما یک شعر همراهش فرستاد که ما رو واقعا به اون روزگار قشنگ برد. شعر احمدک که خودش از حفظ می خوند و بسیار حال می داد به ما. من خودم این شعرو خوندم و ضبطش کردم. شعر بسیار زیباییه و واقعا شنیدنیه. من با اجازه سرور ارجمند آقا پیمان یاحقی متن این شعرو می ذارم اینجا همینطور شعری که خودم خوندم رو با صدای خودم با دو کیفیت خوب و متوسط می ذارم. انشاالله که مور توجه دوستان واقع افتد و یادی از رفیق شیرازی خودمون و همینطور شهاب و آیدین و پویان کرده باشیم.

 

 

احمدک

معلم چو آمد بنا گه کلاس چو شهری فروخفته خاموش شد  

سخنهای ناگفته کودکان به لب نارسیده فراموش شد 

معلم زکار مداوم مدام غضبناک و فرسوده و خسته بود  

جوان بود و در عنفوان شباب جوانی از او رخت بر بسته بود  

سکوت کلاس غم آلود را صدای درشت معلم شکست 

ز جا احمدک جست و بند دلش بدین بی خبر بانک ناگه گسست  

بیا احمدک درس دیروز را بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت  

ولی احمدک درس نا خوانده بود به جز آنچه دیروز آنجا شنفت  

عرق چون شتابان سرشک یتیم خطوط خجالت برویش نگاشت 

لباس پر از وصله و ژنده اش بروی تن لاغرش لرزه داشت 

زبانش به لکنت بیفتاد و گفت ، بنی آدم اعضای یکدیگر اند 

وجودش به یکباره فریاد کرد  ، که در آفرینش ز یک گوهرند 

در اقلیم ما رنچ بر مردمان زبان دلش گفت بی اختیار 

چو عضوی بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار  

تو کز ، کز ، تو کز وای یادش نبود جهان پیش چشمش سیه پوش شد 

سرش را به سنگینی از روی شرم بپائین بیفکند و خاموش شد  

ز اعماق مغزش بجز درد و رنج نمی کرد پیدا کلام دگر  

در آن عمر کوتاه او خاطرش نمی داد جز آن پیام دگر 

ز چشم معلم شراری جهید نماینده آتش خشم او  

درونش پر از نفرت و کینه گشت غضب میدرخشید درچشم او 

چرا احمد کودن بی شعور ،  معلم بگفتا به لحن گران 

نخواند ی چنین درس آسان ، بگو مگر چیست فرق تو با دیگران 

عرق از جبین احمدک پاک کرد خدایا چه میگوید آموزگار 

نمی بیند آیا که دراین میان بود فرق ما بین دار وندار  

چه گوید ؟ بگوید حقایق بلند به شهری که از چشم خود بیم داشت  

بگوید که فرق است ما بین او و آنکس که بی حد زر و سیم داشت 

به آهستگی احمد بی نوا چنین زیر لب گفت با قلب چاک  

که آنها بدامان مادر خوشند و من بی وجودش نهم سر بخاک  

به آنها جز از روی مهر و خوشی نگفته کسی تا کنون یک سخن 

ندارند کاری بجز خورد و خواب به مال پدر تکیه دارند و من 

من از روی اجبار و از ترس مرگ کشیدم از آن درس بگذشته دست 

کنم با پدر پینه دوزی وکار ببین دست پر پینه ام شاهد است 

سخنهای او رامعلم برید هنوز او سخنهای بسیار داشت 

دلی از ستمکاری ظالمان نژند و ستم دیده و زار داشت  

معلم بکوبید پا بر زمین ، که این پیک قلب پر از کینه است  

بمن چه که مادرزکف داده ای ؟ بمن چه که دستت پر از پینه است 

یکی پیش ناظم رود با شتاب بهمراه خود یک فلک آورد  

نماید پر از پینه پاهای او ز چوبی که بهر کتک آورد  

دل احمد آزرده و ریش گشت چو او این سخن از معلم شنفت  

ز چشمان او کور سوئی جهید بیاد آمدش شعر سعدی و گفت  

ببین ، یادم آمد دمی صبر کن تامل ، خدا را ، تامل ، دمی  

 تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی  

 

از یادداشت های یک معلم   کرمان   1334

مسابقه شماره شش

 

در این مسابقه به یک اصطلاح جالب می پردازیم که میتونه کاربرد زیادی داشته باشه.

 

سوال – «با خرس در جَوال رفتن» یعنی چه؟

 

1)      با آدمهای ناجور معاشرت کردن

2)      گول آدمهای ناجور را خوردن

3)      گیر آدمهای ناجور افتادن

4)      با آدمهای ناجور دعوا کردن

 

ی.ه.م

چهارشنبه سوری

 

 

خب بعد از 2-3 روز از نوشته خاک سرخ دیدیم که رفقا حسابی در کامنتها قربون صدقه همدیگه رفتن که ما خوشحالیم که اینجا گاهی باعث میشه رفقای قدیمی با هم لاو بترکونند. بالاخره این سایت آرین ورد انتظارات رو برآورده کرد و فیلم چهارشنبه سوری رو گذاشت. یک فیلم رئال فوق العاده از اصغر فرهادی که حتما خیلی ها دیدنش. من این فیلم رو در جشنواره فجر 1384 سانس ساعت 1 شب دیدم. دیدن دوباره اش برای من بازهم جالب بود. این فیلم با بازی فوق العاده خوب حمید فرخ نژاد و بازیگر مورد علاقه من هدیه تهرانی آدم رو صحنه به صحنه میخکوب میکنه و صحنه ای که سیمین زن همسایه بغلی سوار ماشین حمید فرخ نژاد میشه آب سردی روی وجود آدم میریزه که تمام تصوراتی که از اول فیلم در ذهن بیننده هست رو نابود میکنه و یک حس نامید کننده و یک جور خیانت و تزویر رو در یک زندگی قشر متوسط اجتماع رو به تصویر میکشه. این فیلم بی شک یکی از بهترین فیلمهای زمان خودش بود و اصغر فرهادی که قبلا در فیلم شهرزیبا توانایی خودش رو در ساختن فیلمهای رئال نشون داده بود، این بار این کار رو هم بسیار عالی انجام داد و منتظر میمونم تا آثار بعدی این کارگردان رو تماشا کنم و لذت ببرم.

 

در ضمن جا دارد که تولد حاج بهمن رو هم که تازه از دوره آموزشی خدمت برگشته رو تبریک بگم و امیدوارم همیشه موفق باشه.