مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

اسباب کشی

بعد از نزدیک چهار سال زندگی در آپارتمان کوچکمان در کیچنر، حالا باید به تورنتو برویم. نزدیک 2 هفته دیگر اسباب کشی باید بکنم. این پنجمین خانه من در کاناداست. اول 4 ماه را مهمان پویان عزیز در وینیپگ بودم. بعد آمدم واترلو و در یکی از خانه های دانشجویی بودم. بعد هم خانه رویایی 197 آلبرت با فرهنگ و بعد هم نزدیک چهار سال است که در این خانه هستم. یک سال و نیم همخانه محمد و بقیه اش را هم ازدواج و زندگی مشترک با زهرای نازنین. حالا هر گوشه ای را که می خواهم جمع و جور کنم و دور ریختنی ها رو دور بریزم پر از خاطره شده. خاطره هایی فراموش نشدنی. اما باید همانند آن خانه خودمان در تهران ویلا با آن پنجره دوست داشتنی (اینجا) را بگذاریم و برویم به دنبال برگ دیگری از سرنوشت. زندگی این مقطع از ما در شهر دوست داشتنی واترلو و کیچنر به پایان می رسد و ما به پیش می رویم.


... تو و اشتیاق پر صداقت تو

من و خانه مان

میزی و چراغی ...

آری

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار٬

زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم.

در رویاها و

در امیدهایم

 

احمد شاملو

سپاس آن همه زحمت

نه ماه تمام من را در وجودت پروراندی، به دنیایم آوردی، شیرم دادی، بزرگم کردی، تربیتم کردی. من هم بزرگ شدم و بزرگ شدم و بزرگ شدم و مدام به دنبال رویا ها و آرزوهایم. اینها را که می نویسم بیشتر عذاب وجدان می گیرم که الان پنج سالی هم هست که حتی نمی توانم روز مادر بیایم و در آغوشت بگیرم و دستت را ببوسم و بگویم چقدر دوستت دارم. اینها را می نویسم که یادم نرود اینجا هر چقدر هم خوش بگذرد کنار شما بودن چیز دیگری است و یادم نرود که می خواهم پیشت برگردم. مادر خوبم روزت مبارک. از همینجا صمیمانه آرزو می کنم که سال دیگر کنار باشم و آنجا دستانت را ببوسم.