مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

در نومیدی بسی امید است

 

امسال تابستان در یک تیم فوتبال چمن عضو شدم و بازی می کنم. اسم تیم ما هست «خبرگان نا امید» و من در دفاع چپ و بعضا درون دروازه بازی کرده ام. امسال این تیم در رده پیشرفته  حضور داره. در دور مقدماتی در بین 16 تیم با رکورد 3 پیروزی 2 باخت و 1 تساوی در رده ششم جدول استادیم و در جمع 8 تیم برتر به دور حذفی راه پیدا کردیم. در این مرحله تیم اول با هشتم، تیم دوم با هفتم و ما که تیم ششم بودیم باید با تیم سوم دیدار می کردیم. بازی شروع شد و کلا بازی متعادلی بود اما کلا تیم ما نا هماهنگ ظاهر شد و تیم حریف یکی دو موقعیت خطرناک روی دروازه ما ایجاد کرد و نهایتا هم از روی یک کرنر دروازه ما را باز کرد. نیمه دوم شروع شد و تیم ما همچنان خوب بازی نمی کرد و چوب بد بازی کردنش را خورد و دومین گل را هم دریافت کرد. گل خیلی بد و ناامید کننده ای بود. من اصولا به بازگشت در فوتبال خیلی اعتقاد دارم اما با بازی تیم ما و نتیجه تقریبا بازی را واگذار کرده می دانستم تا اینکه در 10 دقیقه آخر بازی بر اثر خستگی حریف تیم ما صاحب مطلق توپ و میدان شد. بعد از چند حمله روی یک ضد حمله سریع یکی از گلها را پاسخ دادیم و دیگر 5 دقیقه پایانی تیم سراپا حمله بود اما بی نتیجه تا اینکه در 5 ثانیه پایانی در حالی که کسی باورش نمیشد توانستیم گل مساوی را بزنیم و بازی به وقت پنالتی کشیده شد. من هم جز کسانی بودم که اعلام کردم پنالتی می زنم. خوشبختانه تیم ما هر چهار ضربه پنالتی اش (از جمله من) را گل کرد ولی تیم حریف با از دست دادن 2 پنالتی بازی را واگذار کرد تا «خبرگان ناامید» امیدوارانه به دیدار نیمه نهایی راه پیدا کنند.

یک چیز خوب و انرژی دهنده

امروز خیلی خسته و کمی کلافه توی دفترم داشتم به کارهام می رسیدم که یکی از دانشجویان چینی اومد توی دفترم و چند تا سوال داشت. فکر کنم کم حوصلگی من تو پاسخگویی هام هم مشخص بود طوری که اون هم فهمیده بود. از من پرسید خسته ای؟ امروز سر حال به نظر نمیای. گفتم یک کم مال کم خوابیه وگر نه مشکلی نیست. خلاصه سوالهاش رو پرسید و رفت. چند دقیقه بعد دوباره صدای در اومد. همون پسر رو دیدم که اومده با یک لیوان قهوه در دست. گفت این قهوه رو بخور حالت جا میاد. یک لبخند هم روش زد و بهم داد و رفت. همونجا احساس کردم که خستگی اون روز از تنم در اومد. گاهی اوقات فکر می کنم لازم نیست برای اشاعه عشق بین همدیگه لازم باشه به فکر کارهای خارق العاده باشیم، بلکه همین که احساس رو به هم منتقل کنیم که وجود همدیگه برامون مهمه بهترین وسیله برای انتشار امواج محبت و دوست داشتنه.

داستان یک عشق

خیلی نا امید شده بود. بعد از چندین ای-میل پیاپی و ده ها آفلاین بی جواب دیگر مطمئن شده بود که او را از توی ذهن و زندگیش بیرون کرده. دستی به موهایش کشید و با دست شروع به شمردن کرد. 5 سالی میشد که او رفته بود و دلش را خوش کرده بود به همین ای-میل های گاه و بی گاه تا از او بی خبر نماند. چند باری هم چت کرده بودند و ته امیدی داشت که معشوقه اش مجرد مانده اما هیچ وقت جرات نمی کرد راز 8 ساله این عشق را بازگو کند. برای کسی مثل او دخترهای زیادی پیدا شده بود. پولدار و زیبا و متین و زن زندگی اما هر وقت یکی از آنها را با عشقش کنار هم می گذاشت، خیلی سریع نه می گفت و قصه را تمام می کرد. ترجیح می داد همیشه به عشقی فکر کند که با وجودیکه هر روز دست نایافتنی تر میشد، برایش مقدس تر می نمود...

 

 

ادامه مطلب ...

یاد ایام

امروز به سالها قبل رفتم. نزدیک 14 سال پیش و نواری که دوستی به من داد تا برای اولین بار با استاد شجریان ارتباط ملموسی پیدا کنم. برای نوجوانی 14 ساله شنیدن آوازهای استاد کمی سنگین و بعضا خسته کننده. اما صدای رسای استاد در «یاد ایام» و تصنیف به یاد ماندنی یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم برایم نقطه آغاز وصل با موسیقی اصیل ایرانی از طریق استاد بود. در همان موقع کلیپی هم از تلویزیون با مضمون جنگی با همین آهنگ پخش میشد که حال دو رزمنده ای را نشان می داد که دوران کودکی را به خاطر می آوردند. در همان موقع استاد شجریان نامه تاریخی اش به آقای لاریجانی نوشت و از او خواست که هیچ یک از کارهایش به غیر از ربنا در رادیو و تلویزیون پخش نشود. خواسته ای که هرگز به طور کامل اجرا نشد.

امروز بعد از 14 سال از آن روزها بار دیگر همان آلوم را در فضایی متفاوت و با احساسی متفاوت گوش دادم و شعرهایی که اکثرا در حافظه ام بود را هم نوا با استاد زمزمه می کردم.

 

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم

در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار

پای آن سرو روان اشک روانی داشتم ...

 

 

 

زیبا بود و دلنشین. اما دلنشین تر زمانی بود که تصنیف انتهایی این آلوم را بعد از سالها شنیدم و زمزمه کردم. اشعاری از بابا طاهر:

 

به قربون خم زلف سیاهت

فدای عارض مانند ماهت

ببردی دین فائز را به غارت

تو شاهی خیل مژگان‌ها سپاهت

خودم اینجا دلم در پیش دلبر

خدایا این سفر کی می‌رود سر

خدایا کن سفر آسون به فائز

که بیند بار دیگر روی دلبر

آخ که این دو بیتی آخر چسبید. مرتب بیت اول را زمزمه کردم و تا ساعاتی ورد زبونم بود که «خدایا این سفر کی می رود سر...»

 

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نکند مدعی، خدا بکند

 

درود بر اسپانیا و جوانان رعنای کاتالانیایی

 

اسپانیا آنقدر با روسیه خوب بازی کرد که حتی منتقدانش رو به تحسین وا بداره. بازی بسیار منطقی توام با پاسهای تکضرب و شناور این تیم به قدری جذاب بود که آرزوی دیدن یک فوتبال جذاب و کلاسیک رو بر آورده می کرد. در این بین نقش جوانان کاتالونیا بسیار پر رنگ بود. ژاوی، اینیستا به همراه فابرگاس که از تربیت شدگان مدرسه فوتبال بارسلونا است نقشی انکار ناپذیر در این پیروزی بزرگ داشتند. هر چند معتقدم وقتی تیمی می برد همه ارکان آن خوب هستند و وقتی می بازند بر عکس، اما بازی بدون و بدون حرکات اضافی این سه بازیکن در میانه و خط حمله میدان دیدنی و ستودنی است. امروز این تیم جوان و رویایی به مصاف آلمان می رود. مطمن هستم هافبکهای خلاق اسپانیا اگر بتوانند بالاک را همانند آرشاوین با دوندگی بی امان خودشان از جریان بازی خارج کنند، جام قهرمانی از آن اسپانیاست. به امید دیدن دیدار خوب و جوانمردانه.

 

... تو و اشتیاق پر صداقت تو

من و خانه مان

میزی و چراغی ...

آری

در مرگ آورترین لحظه ی انتظار٬

زندگی را در رویاهای خویش دنبال می گیرم.

در رویاها و

در امیدهایم

 

احمد شاملو

رکورد فوتبال بازی کردن من

امروز تعداد ساعتهای فوتبال بازی کرده در یک روزم را شکستم. ۱۰ ساعت فوتبال بازی کردم! یعنی از ساعت ۱۰ صبح تا ۸ شب با وقفه های کوتاه وسطش. الان از خستگی نایی ندارم. این روز رو باید توی زندگیم ثبت کنم.