مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

داستان یک عشق

خیلی نا امید شده بود. بعد از چندین ای-میل پیاپی و ده ها آفلاین بی جواب دیگر مطمئن شده بود که او را از توی ذهن و زندگیش بیرون کرده. دستی به موهایش کشید و با دست شروع به شمردن کرد. 5 سالی میشد که او رفته بود و دلش را خوش کرده بود به همین ای-میل های گاه و بی گاه تا از او بی خبر نماند. چند باری هم چت کرده بودند و ته امیدی داشت که معشوقه اش مجرد مانده اما هیچ وقت جرات نمی کرد راز 8 ساله این عشق را بازگو کند. برای کسی مثل او دخترهای زیادی پیدا شده بود. پولدار و زیبا و متین و زن زندگی اما هر وقت یکی از آنها را با عشقش کنار هم می گذاشت، خیلی سریع نه می گفت و قصه را تمام می کرد. ترجیح می داد همیشه به عشقی فکر کند که با وجودیکه هر روز دست نایافتنی تر میشد، برایش مقدس تر می نمود...

 

 

لیوان قهوه را بالا آورد و جرعه ای از آن را سر کشید. چند روزی را مهمان همکار قدیمی اش بود که حالا دور از او زندگی میکرد. حتی همکارش هم می توانست غبار غم را که بر چهره اش ببیند که طراوت سالهای گذشته را نداشت. با هم از هر دری حرف زدند. اما وقتی همکارش لابلای کلامش از عشقش سخن گفت برق از سرش پرید. اما سعی کرد خونسرد بماند و چیزی از غوغای درونش نگوید. سعی می کرد در میان انبوه سوالهایش که راجع به افراد مختلف و اشنایان مشترک مطرح می کند، به این پی ببرد که همکارش چگونه او را می شناسد و در میان این پنج سال چه چیزهایی از او می داند....

 

آن شب خیلی راحت شده بود. همکارش توضیح داده بود که در یک ماموریت کوتاه به شهر معشوقه اش سفر کرده بود و برای همکاری با او آشنا شده بود. همچنین همکارش توضیح داده بود که چگونه هکری ماهر ای-میل چند نفر از جمله او را هک کرده بود تا برای همیشه دسترسی اش را به آن اکانت از دست داده باشد. همچنین دریافت که هرگز ای-میل و پیغامهایش به او نمی رسید تا جواب بدهد. بار دیگر بارقه امیدی در وجودش جوانه زده بود...

 

خیلی دستپاچه بود. خیلی سعی کرده بود تا کلاماتی را که می خواهد ادا کند را تمرین کند اما می دانست که با شنیدن صدایش شهامتش را از دست خواهد داد. یک بار دیگر متن ای-میلی را که چاپ کرده بود را خواند. داشت جواب متنی را می خواند که در متن نامه برایش از این مدت بی خبری و اینکه چگونه اتفاقی از هک شدن ای-میلش با خبر شده  بود نوشته بود و اینکه از او خواسته بود تا شماره تلفنش را بدهد. جواب هم چند خطی احوال پرسی بود و شماره تلفنی را که در انتها مرقوم شده بود. بالاخره بر خودش مسلط شد و تلفن را برداشت. شماره اش را گرفت. خودش بود. بعد از 5 سال صدایش را می شنید. سعی کرد جوری حرف بزند که لرزش صدایش معلوم نشود. صاف و محکم گفت: «سلام ». صدای مهربانش جواب داد: «سلام استاد» ...

 

دیگر نفهمید چه می گوید و چه می شنود. صدای یار قلبش را به رقص در آورده بود و در سینه اش غوغایی برپا کرده بود. حتی نفهمید که چگونه پرده از راز 8 ساله اش برای معشوقه اش برداشته است. هر چند فرصت چند روزه دختر برای تفکر تا صحبت بعدی برایش ازار دهنده بود، اما حالا بعد از 8 سال سختی احساس سبکی می کرد. حالا بغض 8 ساله را شکسته بود و بازی سرنوشت را به دستان او سپرده بود...

 

یک هفته ای از آن روز بزرگ گذشته بود و حالا برای بار دوم حرف می زدند. دخترک در تمام این هفته مبهوت صبر استاد شده بود و نتوانست از خودش نگوید که هنگامی که در کلاسش بود، بارها استاد را در قامت مرد زندگیش تصور کرده بود اما تصوری که هرگز روزی فکر تعبیر رویایش را نمی کرد. با آنکه دخترک دانشجوی 8 سال پیش الان برای خودش کسی بود، اما در برابر استاد همان دخترک مظلوم دانشجو شد و آرام گفت : « بله»

 

پی نوشت : کلیات این داستان واقعی است

نظرات 5 + ارسال نظر
puyan چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:48 ب.ظ

That was really good

م ه ر د ا د چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:39 ب.ظ

خیلی خوشحالم که این نوشته رو خوندم تا آخرش و من تا آخرش خیلی اضطراب داشتم!

تورج ناخدا پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:50 ب.ظ

بهزاد عزیزم
عجب پستی نوشتی در رو ز هائی که کمی نگاهم تیره شده است دو ای رو شنی بخش دادی
با سپاس

زهرا شنبه 22 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:52 ق.ظ

داستان زیبایی بود ممنون :)، البته برای من بیشتر شبیه داستان بود آخه نمی تونم باور کنم دو نفر بعد 6 سال که از هم بی خبرند بی شک و تردید به هم جواب کاملاً مثبت بدهند...

شادین پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ http://shadin66.blogfa.com

سلام آقا بهزاد وبلاگتو اتفاقی دنبال ترانه ای میگشتم پیدا کردم خیلی قشنگه مخصوصا این داستانت
به زهرا خانم هم سلام برسون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد