مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

Lion Safari

یکشنبه ای که گذشت، با زهرا و یکی دو تا از دوستان رفتیم یک باغ وحش عجیب و جالب. این باغ وحش با اسم African Lion Safari در محوطه بسیار وسیعی در نزدیک شهر کمبریج بود. از خانه ما تا آنجا حدودا 40 کیلومتر فاصله بود که میشد نیم ساعته رسید. در این باغ وحش حیوانها در این محوطه بزرگ آزاد و رها هستند و این بازدید کنندگان هستند که با ماشینهای خودشان وارد محوطه می شوند و به تماشای آنها می پردازند. انواع اقسام حیوانهای وحشی در این باغ وحش گرد آوری شده بودند از جمله شیر، یوزپلنگ، کرگدن، فیل، زرافه، گورخر، آهو، گووزن، بوفالو و ... این تور که حدودا 10 کیلومتر طول دارد نزدیک به 2 ساعت ما را محو تماشای خودش کرده بود و روز بسیار قشنگی را برا ما رقم زد. چند تا از عکسهای این برنامه را اینجا می گذارم.


شبانگاهان

شنیدن دوباره ترانه شبانگاهان عبدالحسین مختاباد برایم دنیایی خاطره را زنده کرد. در دوران نوجوانی با نوارهایش خصوصا تمنای وصال، بوی گل و اشک مهتاب جذب موسیقی سنتی شدم.  تصنیف شبانگاهان با اجرای فوق العاده زیبای مختاباد حسابی روحم را تازه کرد.


شبانگاهان تا حریم فلک چون زبانه کشد سوز آواز

شرر ریزد بی ‌امان به دل ساکنان فلک ، ناله ی سازم
دل شیدا حلقه را شکند تا بر آید و راه سفر گیرد
مگر یک دم گرم و شعله فشان تا به بام جهان بال و پر گیرد

خوشا ای دل بال و پر زدنت ، شعله ‌ور شدنت در شبانگاهی
به بزم غم دیدگان تری ، جان پرشرری ، شعله ی آهی
بیا ساقی تا به دست طلب گیرم از کف تو جام پی در پی
به داد دل ای قرار دلم ، نوبهار دلم می ‌رسی پس کی
چو آن ابر نو بهارم من ، به دل شور گریه دارم من ، می‌ توانم آیا نبارم من

دخترای ننه دریا و پسرای عمو صحرا

امروز صبح پا شدم دیدم مهرداد کامنت گذاشته که چرا اینجا نمی نویسی. راستش دیدم توی این مدت حرفم نمی اومده. داشتم فکر می کردم چی بنویسم که یاد دوستم مجید افتادم که شعر قصه دخترای ننه دریا و پسرای عمو صحرا رو می خوند. جائیش می خوند که:

 

«...دنیا زندون شده: نه عشق، نه امید، نه شور،
برهوتی شده دنیا که تا چِش کار می‌کنه مُرده‌س و گور.

نه امیدی ــ چه امیدی؟ به‌خدا حیف ِ امید! ــ
نه چراغی ــ چه چراغی؟ چیز ِ خوبی می‌شه دید؟ ــ
نه سلامی ــ چه سلامی؟ همه خون‌تشنه‌ی ِ هم!

نه نشاطی ــ چه نشاطی؟ مگه راه‌اِش می‌ده غم؟ ...»

 

دوست نداشتم از ناامیدی و اینها بنویسم. این شد که نشستم کل شعرش رو خوندم. شعر زیبایی است و تو این بی حالی ها شاید تنوعی باشه برای دلهای خسته مون. کل شعر رو در ادامه مطلب میذارم اگه دوست داشتین بخونین.

ادامه مطلب ...

وطن

وطن! وطن! نظر فکن به من که من
به هر کجا، غریب‌وار که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام همیشه با تو بوده‌ام
اگر که حال پرسی‌ام تو نیک می‌شناسی‌ام
من از درون غصه‌ها و قصه‌ها برآمدم

حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان به دختر سیاه چشم کدخدا
ز پشت دود کشت‌های سوخته درون کومه های سیاه
ز پیش شعله‌های کوره‌ها و کارگاه
تنم ز رنج، عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده‌ام
یکی ز چهره‌های بی‌شمار توده‌ام

چه غمگنانه سال‌ها که بال‌ها زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات
که در خروش آمدی به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موج‌های تو
که یاد باد اوج‌های تو

در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته‌پاره‌ها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
به گودهای هول
بسی صدف گشوده‌ام
گهر ز کام مرگ در ربوده‌ام
بدان امید تا که تو دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده واکنی
به بند مانده‌ام شکنجه دیده‌ام
سپیده هر سپیده جان سپرده‌ام
هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده‌ام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده‌ام

کنون اگر که خنجری میان کتف خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام و یا ز پا فتاده‌ام
برای تو، به راه تو شکسته‌ام

اگر میان سنگ‌های آسیا چو دانه‌های سوده‌ام
ولی هنوز گندمم غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانه‌ای که بوده‌ام

سپاه عشق در پی است شرار و شور کار ساز با وی است
دریچه‌های قلب باز کن سرود شب شکاف آن ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می‌رسد من این سرود ناشنیده را به خون خود سروده‌ام

نبود و بود برزگر را چه باک اگر برآید از زمین
هر آنچ او به سالیان فشانده یا نشانده است

وطن! وطن! تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دوردست مه گرفته پر گشوده‌ام



شعر از سیاوش کسرایی

بادکنک عجیب

کسری که خیلی کوچک بود وقتی برای سرگرم کردنش عاجز می ماندیم سعی می کردیم هر آنچه بلدیم را به کار ببندیم تا سرگرمش کنیم. یکی از آن کارها باد کردن بادکنک با هیدروژن بود. کار خیلی اسانی بود. اول از همه می رفتیم از سر کوچه کمی چنته می خریدیم. پودر جنته که برای لوله بازکنی استفاده می شود حاوی هیدروکسید سدیم یا همان NaOH معروف است. بعد هم فویل آلومینیومی را ریز ریز می کردیم و با کمی آب قاطی می کردیم و همه را در شیشه ای خالی می کردیم و بادکنک را به سر شیشه وصل می کردیم. نتیجه این می شد که در اثر یک واکنش شیمیایی هیدروژن آزاد میشد. این واکنش گرما زا بود و شیشه حاوی مواد حسابی داغ میشد. برای آنکه هیدروژن را با سرعت و مقدار بیشتری تولید کنیم یادم هست که آنرا درون تش آب سردی می گذاشتیم و با این روش خداقل دو تا بادکنک را پر از هیدوروژن می کردیم و بادکنک سبک در هوا بالا می رفت.

 

2Al+2NaOH+2H2O-->2NaAlO2+3H2

صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم

صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم    

وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم

نذر و فتوح صومعه در وجه می‌نهیم  

دلق ریا به آب خرابات برکشیم

فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند

 غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم

بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان

غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم

عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان

روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم

سر خدا که در تتق غیب منزویست

مستانه‌اش نقاب ز رخسار برکشیم

کو جلوه‌ای ز ابروی او تا چو ماه نو

گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم

حافظ نه حد ماست چنین لاف‌ها زدن

پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم