مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

توفان امروز

امروز طوفان عجیبی از برف بود. توی راه برگشت از دانشگاه رادیو این آهنگ رو گذاشته بود. اون موقع که نه ولی الان از پشت پنجره داخل اتاق گرم گوش دادن آهنگ و تماشای برف مزه میده. البته همراه با یک فنجان قهوه داغ.


 
Oh, the weather outside is frightful,
But the fire is so delightful,
And since we've no place to go,
Let it snow, let it snow, let it snow.
 
It doesn't show signs of stopping,
And I brought some corn for popping;
The lights are turned way down low,
Let it snow, let it snow, let it snow.
 
When we finally say good night,
How I'll hate going out in the storm;
But if you really hold me tight,
All the way home I'll be warm.
 
The fire is slowly dying,
And, my dear, we're still good-bye-ing,
But as long as you love me so.
Let it snow, let it snow, let it snow.

:)

جمال در نظر و شوق همچنان باقیست

گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست

ال کلاسیکو

 

ال کلاسیکو چیزی ورای فوتبال است. نمادی از جنگ دو گروه، دو منطقه، دو طرز تفکر و دو جور حکومت. جنگی است میان دو ایالت کستایل و کاتالونیا. جنگی است میان دو شهر بزرگ مادرید که روح پادشاهی در آن حکمفرماست و شهر بزرگ بارسلون که نمادی برای جمهوری خواهی است. این جنگ و رقابت دو تیم ریشه های تاریخی به گذشته دارد. در قبل از جنگ جهانی و زمانی که حکومت ژنرال فرانکو با مرکزیت در مادرید نمادی از دیکتاتوری در اسپانیا بود، جمهوری خواهان اسپانیا با تجمع در بارسلون به مخالفت با این دیکتاتوری می پرداختند. زمانی که باشگاه رئال مادرید توسط پادشاه خریداری شد دیگر بازی بین بارسا و رئال یک بازی فوتبال نبود. در بطن آن جنگی بین سلطنت طلبان و دموکراتها بود. سالهای سال از بازی های حساس این دو تیم می گذرد و هر بار شاهد یک بازی حساس و دیدنی از این دو تیم هستیم. بارسا این بار در ورزشگاه زیبای نیوکمپ و به رهبری کاپیتان منضبط سابق خود و مربی کنونی اش پپ گواردیولا به مصاف رئال بحران زده ای می رود که از 4 بازی اخیرش در لالیگا 3 تای آنرا واگذار کرده است. این در حالی است که بارسلونا به قدرت هر چه تمامتر تیمهای مختلف را شکست داده و در دو هفته اخیر تیمهای سوم و پنجم جدول را با نتیجه های خیره کننده 4-0 و 3-0 شکست داده است. تفاضل گل این تیم رویایی اکنون و در پایان هفته چهاردهم 35+ است و خط دفاع این تیم تنها 9 گل را پذیرا بوده است. فردا روز بسیار سختی برای بازیکنان رئال خواهد بود. اگر اتفاق خارق العاده ای نیفتد بارسلونا این بازی را خواهد برد اما هیچگاه در ال کلاسیکو تیمی از پیش برنده نیست و این تنها آفتی است که شاید به جان بازیکنان بارسا بیفتد که رئال را دست کم بگیرند. به امید یک بازی سراسر هجومی و زیبا.

عید قربان


چند وقت پیش به قدرت ایمان فکر می کردم. به بزرگی خداوند باور واقعی داشتن. هر باری که داستان ابراهیم (ع) و ذبح فرزندش را مرور می کنم باورم نمی شود که یک انسان می تواند به منتهایی از ایمان برسد که حتی در برابر اجرای دستوری چون ذبح فرزندش تردیدی نمی کند. حتی اینکه فرزندی که خدا در کهنسالی به او عطا کرده باشد. باور واقعی اینکه مالک حقیقی چیزی نیستیم و اوست که می خواهد به قول دوستی «اوست که فرمان می دهد»، باوری بس عمیق است که شخصا حتی در لایه های سطحی آن در هنگامه عملی سخت دچار تردید و تزلزل می شوم. در روز عید قربان، از خدا می خواهم دلهایمان را پر از ایمان کند. عیدتان مبارک

خاطره ای از سالهای نه چندان دور

سالهای نه چندان دور که در یکی از مراکز تحقیقاتی مخابراتی دولتی ایران مشغول به کار بودم، یادم هست که کارمندی داشتیم که جمعدار بود. از اون آدمهای شارلاتانی بود که بلد بود کلاغ رو رنگ کنه جای طوطی آب کنه. هر روز به هر بهانه ای شده جیم میشد و پی کارهای شخصی اش بود. ته ریشی داشت و ظاهر موجهی هم داشت که طرف مثلا مومن و اسلامی است. ااز قضا هم ین آقای جمعدار، بسیار با من میونه خوبی داشت و هر چیزی که می خواستم سریع برام فراهم می کرد.

آقای جمعدار زمانی که می دید ما به اینترنت سریع دسترسی داریم و از مزایای اینترنت سریع مطلع شد، علیرغم اینکه فرق کامپیوتر و گوشت کوب رو نمی دونست اینقدر رفت پیش رئیس روضه خوندن که من کامپیوتر می خوام. هر چقدر رئیس می گفت که کامپیوتر برای چی می خوای، می گفت که می خوام نرم افزار جمعداری بریزم روش و کارها رو کامپیوتری کنم. خلاصه که اینقدر بالا و پایین رفت تا برای خودش یک کامپیوتر قدیمی دست و پا کرد. بعد هم سریع اینترنتش رو به پا کرد و دیگه هر روز توی سایتهای خبری و سرگرمی ولو بود. البته ظاهر رو حفظ می کرد که آره مثلا دارم نرم افزار یاد می گیرم!

بعد از یک مدتی دید که وقتی صفحه مونیتورش رو بقیه ببینند راحت نیست و میزش رو یک جوری چرخوند که نمیشد صفحه مونیتورش رو دید. دیگه از اون روز به بعد همه اش سرش به مونیتور گرم بود و ما می دیدیم ساعتها خیره به صفحه مونیتور بود و میشد حدس زد که محو چه کارهایی است. از اینترنت نسبتا بدون فیلتر اونجا استفاده می کرد و هر روز از صبح تا شب عکس ها و فیلمهای غیر اخلاقی بود که تماشا می کرد. خلاصه وضعیت طوری شده بود که همه بهش شک کرده بودند. یک روز این آقا تیزه که از صبح مشغول باز کردن صفحه های مختلف بود، تصمیم گرفت برای رد گم کردن یک صفحه باز کنه که بگه آره من کارهای غیر اخلاققی نمی کنم. یک محققی توی اون بخش بود که استاد دانشگاه امام حسین بود. مرد موقر و خیلی خوبی بود (و انشاالله هم که هست من مدت زیادی است از ایشون خبری ندارم) این آقای جمعدار شروع کرد با این آقای استاد راجع به بیک ایمانوردی و فیمهاش صحبت کرد و گفت که اخیرا بیک ایمانوردی فوت شده. بعد برای شاهدش گفت آقای دکتر اجازه بدین صفحه اش رو نشونتون بدم. مونیتورش رو چرخوند و  صفحه خبرش رو توی گویا که آورده بود صفحه اول رو نشون داد. در همین حال که داشت راجع به بیک ایمانوردی صحبت می کرد یکی از صدها صفحه ای که زیر این صفحه باز کرده بود یک دفعه یک pop-up جدید باز کرد از یک عکس تبلیغی مستهجن. رنگ از روش پرید. اومد پنجره رو ببنده زد پنجره خبر بیک ایمانوردی رو بست و همینطور اون زیر پنجره سایتهای مستهجن بود که بر ملا شد. این آقای دکتر فقط سرش رو انداخت پایین و رفت سر جاش و این آقای جمعدار هم با ضورتی سرخ کامپیوتر رو جمع و جور کرد. خلاصه که بعدا رئیس دستور داد کامپیوترش رو بچرخونه که دیگه از این کارا نکنه اما خب دیگه آبی بود ریخته شده بود.

یک سال گذشت

... و یک سال از آن مصیبت باورنکردنی گذشت و هنوز با یاد آوری روزهای با هم بودن نمی توانم جلوی گریه کردنم را بگیرم. هنوز باور نکردنیه و صدایش توی گوشم است...روحش شاد. آهنگ وداع مهستی را تقدیم می کنم به روح پاک شروین.




وقتی رفتی همه چی رفت
حتی لبخند گل یاس

توی سینه بی تپش شد
اونهمه قلب پر احساس

نه لبت به خنده وا شد
نه وداعی کردی با من
درد و نفرین در سفرهات سفر همیشه رفتن


در قفای رفتن تو همه پلها شکستن
به عزای رفتن تو همه به گریه نشستن
تو کجائی که ببینی چه دلایی با تو هستن


می دونم تو قطره نیستی
که بری گم بشی در رود
برای روح بزرگت
مرگ تو تولدی بود

نه با این رفتن تو رفتی
نه با این مردن تو مردی
اون صدای جاودانه بگم از کی می خوندی


در قفای رفتن تو همه پلها شکستن
به عزای رفتن تو
همه به گریه نشستن

تو کجائی که ببینی چه دلایی با تو هستن


کیوی


 

کیوی یادآور میوه خوشمزه ای است که رویه اش من رو به یاد موکت می اندازه. علاوه بر آن کیوی نوعی از پرنده بدون بال است که در زلاندو زندگی می کند.  اما کیوی اسم شخصیت کارتونی در انیمیشن کوتاهی از دانی پرمدی هم هست. در این انیمیشن کیوی  رویای پرواز دارد و این رویا را سر انجام به گونه ای دیگر در پرواز بر فراز درختان تجربه می کند. این انیمیشن کوتاه نشان می دهد «مهم نیست چقدر رویاهایمان سخت و دست نایافتنی هستند، بلکه باید بدانیم چه چیزهایی ما را از دست یافتن به آنها محروم می سازد.» دیدن این انیمیشن کوتاه برای تقویت انگیزه و نقش اراده در دست یافتن به اهداف زندگی را توصیه می کنم.


خداحافظ امپراتور کوچک

 

دو روز پیش درست قبل از بازی ایران و امارت خبر استعفای قطبی شوک بزرگی بر بدنه فوتبال ما بود. هر چند که رفتن جنتلمن فوتبال ما برایم ناراحت کننده بود، اما قطبی باید می دانست که خود کرده را تدبیر نیست. قطبی در توهم دشمن خیالی بود در حالیکه مساله از آغاز فصل و رها کدن تیم در دورا آماده سازی آغاز شد. قطبی که به خوبی یکی از مسکلات اصلی تیمش را در دفاع چپ می دانست در دوران یارگیری به هیچ عنوان به رفع کردن این مساله نپرداخت و با عوض کردن بازیکنان و گماردن آنها به صورت آزمون و خطا قصد داشت از بازیکنان غیر تخصصی دفاع چپ بسازد که بسیار ناممکن می نمود.

قطبی متاسفانه نتوانست ترکیب تیمش را خوب بشناسد و مدام در حال تعویض بازیکنان در نقاط مختلف بود. او نتوانست از ستاره های بزرگی چون محمد، زارع، پتروویچ و توره در روند هجومی تیمش به خوبی بهره بگیرد و نتیجه این شد که پرسپولیس در هفته چهاردهم با 4 شکست مواجه شده بود و اکثر پیروزی ها شکننده و بدون برتری مطلق بود.

قطبی این شانس را داشت که دستیارانش را خودش انتخاب کند اما به غیر از مارکو که نیمی از قراردادش را در برزیل سر کرد، به آنچه باشگاه برای او گمارده بود اکتفا کرد تا باز هم قطبی بازنده شود. قطبی مانند قهرمان آغاز نکرد و انتظار داشت پیروز باشد. شاید گاهی مشکلاتی وجود داشته باشد اما به نظر نمی آمد امسال مشکلات مالی همراه تیم باشد. قطبی بازیکنان را به رفتار غیر طبیعی در بازی صباباتری متهم می کند اما از خودش نمی پرسد که چرا در تمام بازی های قبلی هم تیمش وقتی جلو بود به شدت تحت فشار قرار داشت. ایا آنجا هم واقعا بازیکنان غیر طبیعی بودند؟

روزی که قطبی رفت باور داشتم که جایی بهتر از رسپولیس برایش وجود ندارد و روزی که برگشت امیدوار بودم که با قدرت شروع کند اما هرگز این کار را نکرد تا قصه امپراتور کوچک خیلی زود به فراموشی سپرده شود. خداحافظ امپراتور کوچک.