مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

خاطره ای از سالهای نه چندان دور

سالهای نه چندان دور که در یکی از مراکز تحقیقاتی مخابراتی دولتی ایران مشغول به کار بودم، یادم هست که کارمندی داشتیم که جمعدار بود. از اون آدمهای شارلاتانی بود که بلد بود کلاغ رو رنگ کنه جای طوطی آب کنه. هر روز به هر بهانه ای شده جیم میشد و پی کارهای شخصی اش بود. ته ریشی داشت و ظاهر موجهی هم داشت که طرف مثلا مومن و اسلامی است. ااز قضا هم ین آقای جمعدار، بسیار با من میونه خوبی داشت و هر چیزی که می خواستم سریع برام فراهم می کرد.

آقای جمعدار زمانی که می دید ما به اینترنت سریع دسترسی داریم و از مزایای اینترنت سریع مطلع شد، علیرغم اینکه فرق کامپیوتر و گوشت کوب رو نمی دونست اینقدر رفت پیش رئیس روضه خوندن که من کامپیوتر می خوام. هر چقدر رئیس می گفت که کامپیوتر برای چی می خوای، می گفت که می خوام نرم افزار جمعداری بریزم روش و کارها رو کامپیوتری کنم. خلاصه که اینقدر بالا و پایین رفت تا برای خودش یک کامپیوتر قدیمی دست و پا کرد. بعد هم سریع اینترنتش رو به پا کرد و دیگه هر روز توی سایتهای خبری و سرگرمی ولو بود. البته ظاهر رو حفظ می کرد که آره مثلا دارم نرم افزار یاد می گیرم!

بعد از یک مدتی دید که وقتی صفحه مونیتورش رو بقیه ببینند راحت نیست و میزش رو یک جوری چرخوند که نمیشد صفحه مونیتورش رو دید. دیگه از اون روز به بعد همه اش سرش به مونیتور گرم بود و ما می دیدیم ساعتها خیره به صفحه مونیتور بود و میشد حدس زد که محو چه کارهایی است. از اینترنت نسبتا بدون فیلتر اونجا استفاده می کرد و هر روز از صبح تا شب عکس ها و فیلمهای غیر اخلاقی بود که تماشا می کرد. خلاصه وضعیت طوری شده بود که همه بهش شک کرده بودند. یک روز این آقا تیزه که از صبح مشغول باز کردن صفحه های مختلف بود، تصمیم گرفت برای رد گم کردن یک صفحه باز کنه که بگه آره من کارهای غیر اخلاققی نمی کنم. یک محققی توی اون بخش بود که استاد دانشگاه امام حسین بود. مرد موقر و خیلی خوبی بود (و انشاالله هم که هست من مدت زیادی است از ایشون خبری ندارم) این آقای جمعدار شروع کرد با این آقای استاد راجع به بیک ایمانوردی و فیمهاش صحبت کرد و گفت که اخیرا بیک ایمانوردی فوت شده. بعد برای شاهدش گفت آقای دکتر اجازه بدین صفحه اش رو نشونتون بدم. مونیتورش رو چرخوند و  صفحه خبرش رو توی گویا که آورده بود صفحه اول رو نشون داد. در همین حال که داشت راجع به بیک ایمانوردی صحبت می کرد یکی از صدها صفحه ای که زیر این صفحه باز کرده بود یک دفعه یک pop-up جدید باز کرد از یک عکس تبلیغی مستهجن. رنگ از روش پرید. اومد پنجره رو ببنده زد پنجره خبر بیک ایمانوردی رو بست و همینطور اون زیر پنجره سایتهای مستهجن بود که بر ملا شد. این آقای دکتر فقط سرش رو انداخت پایین و رفت سر جاش و این آقای جمعدار هم با ضورتی سرخ کامپیوتر رو جمع و جور کرد. خلاصه که بعدا رئیس دستور داد کامپیوترش رو بچرخونه که دیگه از این کارا نکنه اما خب دیگه آبی بود ریخته شده بود.

نظرات 5 + ارسال نظر
شهاب چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ق.ظ

سلام بهزاد جان
یادش بخیر که چه جای با حالی بود مرکز تحقیقات
چه اعتباری داشتی اونجا، یادمه مارو بدون کارت راه میدادن وقتی تو میگفتی
راستی برات یادته ؟!

غول مهربون چهارشنبه 13 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:03 ب.ظ

آخه من به چه زبونی بگم Recycle Bin آشغالی نیست؟
دکتر من رژیمم دوزار وقت بذاری بیای این ورا نمی خورمت والا.
آی شهاب تو هم جای پاچه خواری برو آماده شو، خفه کردی مارو با این همه فس فس!

تورج ناخدا پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 01:31 ب.ظ

واعظان کین جلو ه در محراب و منبر می کنند
چو ن به خلو ت می رو ند آن کار دگر می کنند

مجید پنج‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 08:41 ب.ظ

سلام

یک دوست جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 09:05 ب.ظ

سلام
وبلاگ تان مثل همیشه خوب است با مطالب خوب.

صرف یه نظر یا پیشنهاد یا ....

اگه بتونین در این غذا فروشی های بیرون غذا نخورید و گوشت تان را از سوپر مارررکت ها نگیرین. حلال مزه دیگه ای داره.

منم همینجا هستم و خیلی راحت میشه رعایت کرد.

این وبسایت هم بد نیست :‌http://www.eathalal.ca/articles/haramlist.html

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد