مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

یک عکس، یک کتاب و بازسازی خاطرات دوران کودکی

آخر هفته گذشته موفق شدم به همدان برم و پدربزرگم را یکبار دیگر ببینم. پدربزرگ من حاج حسن بیگلربیگیان بنابر حرفهای خودش متولد سالهای ابتدایی قرن 14 ام شمسی است یعنی بین 1300 تا 1302. خودش تعریف می کند که زمان شهریور 1320 و اشغال ایران سرباز بوده است. بنابراین می توان گفت که حدودا متولد همان سالهاست. یک عکس یادگاری خاص گرفتیم.

ادامه مطلب ...

جدایی

زوجی را می شناختم که فکر می کردم یکی از خوشبخت ترین زوجهای دنیا هستند. از رابطه و احترام متقابلشان و اتحادشان لذت می بردم. امروز فهمیدم بعد از بیشتر از 12 سال زندگی مشترک به صورت توافقی از هم جدا شدند. هنوز بعد از چندین ساعت باورش نکرده ام و خیلی برام عجیبه. برام سخته باور کنم که زندگی خصوصی آدمها اصلا اون چیزی نیست که ما از بیرون می بینیم. خدا دلهای همه زن و شوهر ها را به هم نزدیک و زندگی ها را آسان بگردان. 


در تهران (4)

دیروز را برای کنفرانسی در تبریز بودم. کنفرانس الکترومغناطیس کاربردی و نور موجی. فضای جالبی داشت و مهمان نوازی تبریزی ها بی نظیر بود. هوای تبریز هم فوق العاده عالی و آسمان آبی داشت. دیشب به تهران برگشتم. امروز باران خوبی زده و هوا صاف شده. از خانه که چند روز پیش حتی نمیشد برج میلاد را دید الان می شود کوه را دید.


دیشب هم رامیار و نوشین و رادین رفتند تورنتو. نشد برم فرودگاه خیلی خسته تر از آن بودم که تا فرودگاه امام بروم. برایشان در زندگی جدید آرزوی موفقیت دارم.

در تهران (3)

آلودگی هوا بیداد می کنه! به عمرم این همه هوای تهران رو آلوده ندیده بودم. به نظرم باید یک فکر اساسی تری راجع به این مساله بکنه. جدا سلامت شهروندان در خطر شدیده. 


امروز باز هم مرکز تهران و کمی شمال شهر رفت و آمد داشتم و مترو به دادم رسید. همه مسیر ها را با مترو رفتم و زیر 1000 تومان کرایه دادم. با تشکر ویژه از شهردار تهران ای کاش به جای هزینه دو طبقه کردن بزرگراه صدر میشد خطوط جدید مترو کشید و مردم را به استفاده عمومی تر از حمل و نقل عمومی ترغیب کرد. 


مهربانی گوهر نایابی است که در دیدار آشنایان و غریبه ها و تازه آشنا شدگان می بینی. این آن چیزی است که آدم را خوشحال نگه می دارد. 

در تهران (2)

دیروز چند جایی باید می رفتم از شرق و غرب و مرکز تهران. مسلما ماشین نمیشدببرم. استفاده از تاکسی هم چندان مقرون به صرفه نبود و با توجه به ترافیک منطقی نبود. پس گزینه مترو رو انتخاب کردم. متروی تهران خیلی خوب میادین و نقاط مهم شهر را پوشش داده بود. با 550 تومان یک بلیط دو طرفه مترو خریدم و سوار مترو شدم. قابل توجه اینکه امکان خریدن یکساله دسترسی به مترو و اتوبوس در تمام ساعات روز به قیمت 55 هزار تومان هم بود. این شاید بزرگتریم مشوق برای استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی بود. شاید مسیرهایی که من باید با تاکسی می رفتم حدود 4-5 هزار تومن میشد ولی با مترو به سادگی انجام شد. اولا که مترو هم خود قطارش و هم ایشتگاههایش بسیار تمیز و زیبا بودند و هم بسیار طبق برنامه حرکت می کردند. از این جهت بسیار جای خوشحالی بود. صد البته واگن ها خیلی شلوغ بودند و فرهنگ عمومی برای سوار و پیاده شدن نسبتا پائین بود. 


باز هم می نویسم.

در تهران (1)

2 روزی است رسیده ایم. بیشتر ساعات را در خانه پدری زهرا یا پدری من گذرانده ایم. زندگی جریان دارد و تغییرات جالبی کرده است. اینترنت خیلی در خانه ها نفوذ کرده و اکثر خانه ها وای-فای دارند. روی گوشی موبایلم که در جستجوی شبکه وای-فای می گردم تعداد زیادی شبکه در اطراف پیدا می کنم که همه بدون استثنا هم پسورد دارند و اینترنت دزدی میسر نیست! 


همسایه خانه زهرا اینترنتشان را با ما قسمت کرده و ما هم سعی می کنیم درست استفاده کنیم. صبح روز دوم رفتیم پار برای ورزش. صبح زود و با هوای نسبتا سرد حدود 3-4 درجه بالای صفر تعداد زیادی آدم میانسال و چند تایی پیر و تعدادی انگشت شمار هم جوان مشغول ورزشند. عده ای مشغول دویدن و عده ای مشغول راه رفتن و عده ای هم با وسایل ورزشی تعبیه شده توسط شهرداری مشغولند. تفاوت عمده ای که دیدم زمین بازی کودکان بود که به سبک زمین های بازی خارج که دیده ام تاب و سرسره دیگر آن موجودات زمخت فلزی نیستند و با طراحی های پلاستیکی زیبا ساخته شده اند. گف زمین بازی هم با ماسه و سنگ ریزه پر نیست و از کف پوشهای نرم مخصوص زمین های بازی کورکان فرش شده و از این جهت بابت این تغییرات خوشحال شدم. 


زمانی که با علی می دویدم تقریبا هر کس چیزی به ما می گفت. عده زیادی قربان صدقه می رفتند (البته قربان صدقه علی) و عده ای هم توصیه های برای پوشاندن بچه در سرما و عده ای هم توصیه می کردند که بچه را در سرما بیرون نیاورید! 


هنوز شوک قیمتها را احساس نکرده ام. تاکسی ون از فرودگاه امام تا ستارخان شد 50 هزار تومان که برای من معادل دلاری اش حدود 16-17 دلار میشد و پول بسیار کمی برای این همه مسافت بود. بربری خریدم 600 تومان که کمی شوکه کننده بود و خامه 800 تومان! 


باز هم می نویسم. 

فردا

فردا بعد از 3 سال و نیم به ایران می رویم. اولین بار است که علی هم می خواهد ایران را ببیند. هیجان دارم. خیلی کارها و خیلی چیزهاست که باید انجام شود. سعی می کنم اینجا بنویسم.