مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

سکیوریتی!

دکتر صفوی میگه که چند وقت پیش برای کنفرانسی که موضوع اصلیش سکیوریتی و امنیت و این چیزهاست (نه مال شبکه ها، سکیوریتی واقعی) به اورلاندو سفر کردم. فرودگاه اورلاندو به خاطر اینکه مقامات مهمی قرار بوده برای کنفرانس بیان پر از پلیس بود و خیلی همه چیز تحت کنترل بود. بعد که همه چیزم کنترل شد و رفتم بارم رو بگیرم دستی به جیبم زدم و دیدم کیفم رو زدند! وقتی به یکی از پلیسها مراجعه کردم و قضیه رو گفتم، با خنده جواب داد توی فرودگاه اورلاندو این یه چیز طبیعیه. بعد گفت که پرسیدم پس این همه پلیس برای چیَن اینجا؟ پلیسه بازم خندید و گفت اینا برای حفاظت جونتون اینجا هستند نه اموالتون!

اینم یه نوع سکیوریتی دیگه! یاد کنفرانس نتورک سکیوریتی (امنیت شبکه) به خیر!

ریموند

آخر شبه و توی دفتر نشستیم. ریموند بس که فیلم این پسره قاتل رو گذاشته و به حال کشته شدگان دانشگاه ویرجینیا  افسوس خورده خودشم فکر کنم خسته شده. شروع میکنه به حرف زدن. اینقدر زمین و زمان رو به هم میدوزه تا حرفش به جایی میرسه که میگه:

-          بهزاد، بعضی پسرای ایرانی خیلی خوش تیپ هستند...

-          آره واقعا، ولی من که از این نعمت بی بهره بودم!

ریموند در حالیکه سعی می کنه با لحن دلداری دهنده ای صحبت کنه میگه:

-          ببین بهزاد، خدا کاراش خیلی عادلانه است (ریمود لغت fair  رو به کار برد هر چند شاید دقیقا این معنی رو نده ولی مفهموش همونه) اگه به کسی چیزی رو نمیده حتما جای دیگه جبران میکنه. ببین به تو تیزهوشی رو داده...

من از خنده روده بر میشم و از ریموند هم تشکر میکنم که به من روحیه داده. واقعا اینقدر وضعم خرابه که ریموند اینجوری راجع به من صحبت میکنه؟ آخه این چند کیلو چربی اضافی دیگه این حرفا رو داره؟

در حاشیه نمایشگاه

یکی دو شبه که غول مهربون به خاطر اینکه برنامه نمایشگاه داره، نمیاد شرکت با هم چت کنیم. خلاصه که ازش بی خبریم. توی عکسها رو که نگاه می کردم، یک عکس از نمایشگاه پارسال پیدا کردم. توی عکس من هستم، کامیار و صابر و خود غول. الان امسال کامیار یه سر دنیا، من یه سر دنیا، صابر هم یه سر دیگه ایران و فعلا خود رامیار سنگر رو حفظ کرده. در هر حال دیدن این عکس و خاطرات اون سال خالی از لطف نیست.

 

ی.ه.م

باد سردبهاری

هوای اینجا هر روز سرد و سردتر میشه...امروز وقتی بعد از ظهر بر می گشتم خونه بادی مثل بادهای سرد پاییز منتهی یک ماه بعد از آغاز فصل بهار میومد. در یکی از آخرین روزهایی که خیابون خلوت وستموند رو پیاده می رم و آواز می خونم نا خودآگاه یاد احسان و شعرهایی که زمزمه می کنه می افتم و می خونم:

 

به روی دلبری گر مایل هستم

مکن منعم گرفتار دل هستم

خدا را ساربون آهسته می ران

که مو وامونده این قافله هستم...

میان خورشیدهای همیشه

زیبایی تو

            لنگری ست -

خورشیدی که

              از سپیده دم همه ستارگان

                                        بی نیازم می کند...

به بهانه فیلم دستگیری مهرداد میناوند

 

امروز اتفاقی با لینکی مواجه شدم که نوشته بودم دستگیری مهرداد میناوند. کلا شنیدن این خبر برام جالب بود که داستان چیه. به لینکی که نهایتا به سایت یوتیوب منتهی میشد رسیدم که فیلمی 3 دقیقه ای بودم. اگه شما ها هم اینترنت تون فیلتر نیست از اینجا ببینینش. اگه هم نمیتونین ببینین خلاصه اش اینه که وقتی فیلم شروع میشه توی یک خونه که بعدا معلوم میشه یک ویلا تو شماله رو نشون میده و یک سری دختر نشستند بدون حجاب و روی میز آبجو و ویسکی به وفور یافت میشه. بعد باهاشون مصاحبه هم میکنند که این چه سر و وضعیه لباس پوشیدین و خجالت نمیکشین و اینا و یکی از دخترا هم جواب میده که همه دوستهای خانوادگی هستیم. بعد با یک پسره صحبت میکنه که ظاهرا برادر یکی از دخترهاست و کسیه که ویلا رو اجاره کرده. پسره میگه پنج میلیون دادیم کل ویلا رو با همه چیز اجاره کردیم. بعد در حالیکه نشون میده مامورا از یخچال ویسکی و آبجو در میارن پسره میگه حاج آقا من مکه بودم! من به سنگ حجر الاسود بوسه زدم. بعد ماموره با لهجه شمالیش میگه پس خیلی بی غیرتی! جواب میده آقا من اینجوریم خواهرم دوست داره اینجوری بگرده و خلاصه از اینجور حرفا تا اینکه میناوند سر و کله اش پیدا میشه و میناوند شروع به قسم و آیه خوردن میکنه. میگه قسم به اون قرانی که شما و من اعتقاد داریم من نمیخواستم اینجا بیام . من داشتم می رفتم که اینا زنگ زدن و اومدم یه سر بزنم و برم که مامورا منو دستگیر کردن و ...(که صد البته باور کردنی نیست)

 

بعد از دیدن این فیلم یاد لحظه تحویل سال 1377 افتادم. اون دوستانی که اون سال رو به خاطر میارن یادشونه که تیم ملی ایران که در تدارک جام جهانی بود به فرانسه رفته بود و با تیم نانت فرانسه بازی داشت که لحظه تحویل سال بین دو نیمه بود و تلویزیون رختکن ایران رو نشون میداد و لحظه تحویل سال با فوتبالیستها. صحنه ای به خاطر من میاد که درست لحظه تحویل سال مهرداد میناوند به نماز ایستاد و نماز میخوند. در خلال همون سالها بارها و بارها مهرداد میناوند به عنوان مداح اهل بیت شناخته میشد و در برنامه ها مداحی میکرد، قران میخوند و خلاصه یک بچه مومن رو تصویر میکردن که حالا فوتبالیست شده. اون صحنه ای که بعد از گلی که در جام ملتهای آسیا در 1375 دوبی که بعد از به ثمر رسوندن مقابل تایلند میشینه و دستها رو به آسمون میبره و شکر میکنه مدتها آرم برنامه های ورزشی بود.

خلاصه اون میناوند با این مهرداد میناوند که این اواخر در سعادت آباد با مینی ماینرش مرتب میومد و میرفت و این مهردادی که در این فیلم دیدم شباهتی نداشت. شاید مهرداد همون عوض باشه و فقط یک چهره دیگه ازش می بینم. ولی نمیتونستم تصور کنم این همون آدمه.

وجود امثال این فیلمها نشون داد که زندگی خصوصی به هیچ وجه در ایران معنی نداره و مامورهای ما فکر می کنند که با این جور ریختن در خونه ها و ویلاها فساد ریشه کن میشه. البته اگه بشه اسم اینا رو فساد گذاشت. در هر حال من نمیخوام اینجا راجع به اینکه این جوونها کار درستی میکنند یا نه. ولی اینکه در زمان دستگیری فیلم بگیرند و بعد هم فیلم رو پخش کنند کار بسیار نادرستیه. اینها اگه جرمی مرتکب شدند باید به خاطر جرمشون محاکمه بشن ولی دیگه نباید آبروشون بره که. حتما تا الان این فیلم به شکل CD و DVD در ایران توزیع شده.

بعد نکته جالب اینه که بعد از دستگیری به سنگ حجر الاسود و مکه و قران و پیغمبر شروع میکنند قسم خوردن. بابا جان اشتباه کردی بگو اشتباه کردم. دیگه این چه کاریه؟

 

تا بعد

ی.ه.م

افندی...

تورج عاطف رو از زمان کوتاهی که در سایت پارس فوتبال می نوشتم، می شناسم. حتی یکبار در یکی از قرارهای پارس فوتبال هم که در رستوران آینه ونک برگزار شد هم دیدمش. کار اصلیش نویسندگی ورزشی نبود تا اونجایی که یادمه. ولی اون چیزی که از تورج عاطف در ذهن من مونده یک منتقد تیزبین که به مسائل بسیار ظریف و زیبایی اشاره می کرد که همیشه دوست داشتنی بود. هنوزم گاهی گداری نوشته هاش رو توی روزنامه جهان فوتبال میخونم و لذت میبرم. مدتی است فوتبالی ننوشتم. گفتم نوشته آخر تورج عاطف رو که در روزنامه جهان فوتبال دوشنبه ۲۰ فرورودین(روز ملی فناوری هسته ای!!) چاپ شده رو بذارم اینجا. مخلص همه بر و بچ فوتبالی علی الخصوص قرمزا...(برای اینکه بتونین بخونینش روش کلیک کنین)

 

افندی

بچه های من ...

اوضاع و احوال اینجا چندان بهاری نیست. دو سه روزه بازم برف میاد و دمای هوا بازم به زیر صفر رفته. بعد از اینکه برای 7-8 روز مزه بهار رو حس کردیم دوباره زمستونی اومد هر چند بطور موقت ولی وقتی تقویم داره 19 فروردین رو نشون میده بارش برف از آسمون یه کم ذوق آدم رو کور میکنه.

طبق برنامه هر شنبه صبح امروزم رفتیم فوتبال. یک فوتبال سفت و مشتی که مدتها بود ازش بی بهره بودم. صد البته آسیبهای جسمی مختصری رو به دنبال داشت ولی طراوت بعدش باعث شد تا بعد از ظهرش خوب بتونم به کارام برسم.

یک تقویت کننده ای که طراحی کرده بودم تقریبا تموم شده و در مرحله لی-اوت کشیه (مخلص آقا بهمن هم هستیم) اگه تموم بشه و بره برای ساخت و جوابهای نسبتا خوبی بده، اولین MMIC عمرم رو طراحی کرده ام. می تونم به فرزندی بپذیرمش. مثل رادیو 15 گیگاهرتز OD. بدی نیست عکسشو بذارم اینجا. هر بار می بینمش کلی خاطره و کلی مشقت که برای بزرگ شدن این بچه کشیدم (البته به همراه کلی دوست و رفیق و همکار) یادم میاد. الان واسه خودش رادیویی شده و کلی اطلاعات رو بین فواصل طولانی با BER پایین انتقال میده.

 

 

بچه دوم خیلی فسقلیه ولی هر گلی یه بویی داره. سالها بود با خودم فکر میکردم یعنی یه روزی میاد که من بتونم MMIC طرح کنم. حالا اون روز داره از راه میرسه. خوشحالم.

 

در ضمن راجع به عکس ماهیگیر، آقای تاکامی به ما نمیاد ماهی بگیریم؟ اونم توی آب گل آلود؟

 

تا بعد

ی.ه.م