مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

کیندل


تردد در متروی تورنتو که در اکثر جاها پوشش تلفن همراه ندارد این فرصت را فراهم می کند تا کتاب خواند. در این راستا چند روز پیش کتابخوان معروف شرکت آمازون یعنی کیندل را خریدم تا در حین سفرهای روزانه ام کتاب بخوانم. تا الان تجربه بسیار خوبی بود و ظرف یک هفته ای که خریدمش دو کتاب را تمام کردم و امروز کتاب سوم را شروع کرده ام. من به نظرم ای-بوک ریدر ها جای خودشان را در زندگی ما باز کرده اند و بیشتر هم خواهند کرد. به جای حمل کتاب شما وسیله ای 200 گرمی را با خود همراه دارید که 4 گیگا بایت حافظه دارد و می تواند چندین کتاب را همزمان با خودش همراه داشته باشد. همینطور عموما قیمت کتابهای الکترونیکی کمتر از نسخه های چاپی است و می تواند نقش مثبتی در راستای اهداف محیط زیستی داشته باشد. صفحه مات و غیر براق آن هم ظاهرش را مانند کاغذ کرده است و حتی در نور شدید آفتاب هم می توان به راحتی آنرا خواند. حسن خوب این کتابخوانهای الکترونیکی زمان زیاد شارژ ماندن باتری است که با یک بار شارژ کردن بیتشر از 1 ماه باتری نگه می دارد. 


کتابی که هم اینک می خوانم کتابی است با عنوان «به روی چشم» از نویسنده ای فرانسوی راجع به ایران. تمام که شد راجع به کتاب شاید بنویسم. 

صبر

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست

چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست

مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست

گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست

گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست

ور چه براند هنوز روی امید از قفاست

برق یمانی بجست باد بهاری بخاست

طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست

غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست

اول صبحست خیز کآخر دنیا فناست

صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست

یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست

درد دل دوستان گر تو پسندی رواست

هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست

بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست

گر تو قدم می​نهی تا بنهم چشم راست

از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست

در همه شهری غریب در همه ملکی گداست

با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست

گر درم ما مسست لطف شما کیمیاست

سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست

هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست

در شرکت

چند وقت پیش در شرکتمان برنامه ای داشتیم که قرار بود ناهار از بیرون سفارش داده شود و دور هم بخوریم. منشی شرکت مامور شده بود تا پیتزا و تنقلات سفارش دهد. آن موقع حدود 2-3 هفته بود که به شرکت آمده بودم. منشی زمان سفارش آمد و به من گفت برای تو هم مثل محمد – دوست و همکار ایرانی من- پیتزای سبزیجات سفارش دادم. تعجب کردم و پرسیدم از کجا می دانستی که من پیتزای گوشت نمی خورم. خندید و گفت چون تو هم مثل محمد بعد از ظهر ها نماز می خوانی حدس زدم که پیتزایی که گوشت داشته باشد را نمی خوری.


در خیلی از شرکتها بعد از روزهای جمعه حدود ساعت 4 برنامه ای غیر رسمی در شرکتها برگزار می شود به نام TGIF. TGIFمخفف عبارت «شکر خدا امروز جمعه است» (Thanks God It’s Friday) می باشد. به طور خلاصه برای یک برنامه عمومی و دور هم بودن همه کارمندها دور هم جمع می شوند و گپ می زنند و بازی می کنند. عموما در اینگونه مراسم ابجو و یا شراب هم هست. در شرکت ما نه هر هفته ولی بعضی از جمعه ها TGIF برگزار می شود. دیروز صبح که سر کار آمدم منشی امدم و گفت من یک سوالی از تو و محمد دارم ولی چون محمد مرخصی است از تو می پرسم. گفتم بپرس. پرسید تو و محمد اگر در برنامه ای مشروب باشد احساس ناراحتی می کنید؟ گفتم چطور برنامه ای دارید؟ جواب داد برای همین برنامه TGIF. گفتم ما قسمت اول برنامه که دور هم نشستن و گپ زدن است را هستیم ولی خب وقتی که مشروب آورده می شود خودمان می رویم. حرفم را قطع کرد و گفت جواب سوالم را ندادی. وقتی مشروب می آوریم شما احساس ناراحتی می کنید؟ گفتم اره خب راحت نیستیم اما توقعی هم نداریم کسی به این حس ما احترام بگذارد. ما خودمان آن قسمت جلسه را ترک می کنیم. گفت نه خب این عادلانه نیست. شما هم جزئی از تیم هستید و باید طوری برنامه ریزی شود که حضور داشته باشید. ظاهرا هم قبلا با مدیرمان راجع به این قضیه صحبت کرده بود. ادامه داد: من با مدیر هم صحبت کرده ام که از این به بعد برنامه نوشیدن مشروبات در TGIF نداشته باشیم. تلاش کردم تا قانعش کنم که لزومی ندارد تا این اندازه به اعتقادات ما احترام بگذارد و از این کار مورد علاقه اکثریت به خاطر ما بگذرد اما با تاکید بر تیم بودن ما و لزوم راحت بودن همه با هر اعتقادی گفت که مشروب سرو نمی کنیم.


دیروز احساس خیلی خوبی به من دست داد و مسلما با انرژی و توان بیشتری در این شرکت کار خواهم کرد. کلا برایم این فرهنگ پذیرش مردم کانادا بسیار جالب است. البته شاید هم این کانادایی ها که تور ما به آنها خورده است اینگونه هستند. فرهنگ پذیرش بالایی دارند. به عقیده های مختلف احترام زیادی می گذارند در حالیکه شاید به نظرشان هیچ معنا و مفهومی نداشته باشد. خیلی دوست دارم این فرهنگ پذیرش را ابتدا در خودم و خانواده ام پدید بیاورم. اصراری نداشته باشم که حتما عقیده درست اعتقاد من است و کار درست آن است که من انجام می دهم. در مرحله بعد هم دوست دارم این فرهنگ همه جا مخصوصا به ایران تسری پیدا کند. همه به هم و اعتقاد هم احترام بگذارند و آنوقت زندگی زیباتر می شود. 

بعد از مدت زیادی ننوشتن

چند روزی هست که به منزل جدید آمدیم. جالب بود که درست در همان موقع اسباب کشی ما هم دایی مسعود مشغول اسباب کشی بود و به منزل جدید رفت. خاطره آخرین اسباب کشی اش هنوز در ذهنم هست. برایشان در خانه جدید آروزی خوشحالی و شادی می کنم. 


خانه جدید در قلب محله ایرانیان تورنتو است. خیلی از ساکنین آپارتمان ما ایرانی هستند. سوپرهای ایرانی هم کنار ما هستند. کلا ملالی نیست جز دوری شما. 


دو روزی را هم برای کاری به وینیپگ رفتم و از خیل دوستان عزیز شهاب و احسان و گل را زیارت کردم. دوستی های قدیمی حس غریبی دارد. بعد از مدت زیادی ندیدن با چند دقیقه کنار هم بودن همان احساس صمیمیت قدیم زنده می شود و دلت وقت جدایی همانقدر تنگ می شود که بار اول ازشان جدا شدی. سفر فشرده اما بسیار خوبی بود. ممنون از همه بابت مهمان نوازی هایشان. البته در این سفر پویان که به تازگی هم استاد دانشگاه مانیتوبا شده را چون سفر بود ندیدم. انشاالله به زودی جایی دیگر در این کره خاکی.