مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

چهارمین سالگرد ازدواج ما

چهار سال از اون روز زیبا گذشت و امسال گلی هم به خانواده ما اضافه شد تا خوشبختی را از این پس سه نفری جشن بگیریم. 


زهرا بانو قابل باشم 

باید بگم به شعر من خوش آمدی، خوش آمدی...


زلزله

چند روزی از زلزله مهیب آذربایجان می گذره. بعد از این زلزله، تحرکات اجتماعی قشر جوان و ورزشکاران و هنرمندان تا حدود غم این حادثه را تلطیف کرد. وقتی به عکسها و فیلمهای این حادثه نگاه می کنم خیلی دلم می گیرد. کودکانی که بی سرپرست شده اند و مادرانی که به یک باره عزیزان و همه حامیانش را از دست داده اند. اینقدر قدر نعمتیم که حالا که چنین چیزهایی را که می بینیم می فهمیم چقدر «زیاد» نعمت داریم. خدایا شکر بابت این همه نعمت و آرامشی که به ما عطا کرده ای. خدایا سایر بازماندگان را یاری کن که به زندگی خوبی برگردندT هر چند که غم از دست دادن ناگهانی عزیزان در این حادثه به هیچ عنوان قابل جبران نباشد. در حد توانم مقداری کمک مالی برای این عزیزان کردم. امیدوارم که با همت همه مردم خوب و کمک دولت زودتر خرابی ها آباد بشوند. 


این نوشته هم درباره این زلزله خواندنی است. 

در حاشیه المپیک لندن

این روزها حسابی بازار المپیک داغ است. از ناکامی ورزشکارانمان و باخت ناجوانمردانه علی مظاهری بوکسور کشورمان تا رکورد شکنی مایکل فلپس شناگر آمریکایی و حضور شناگر پدیده 16 ساله چینی که مدالهای شنای زنان را درو کرد. در این پست کمی راجع به المپیک خواهم نوشت. اگر مایلید در ادامه مطلب، بقیه پست را پیگیری نمایید. 

ادامه مطلب ...

گلستان خوانی

دیشب فرصتی دست داد تا به اتفاق همه خانواده چند دقیقه ای را به خواندن گلستان اختصاص بدهیم. نثر زیبای گلستان و پندهای سعدی آنچنان دلنشین بود که دلمان نمی خواست این حکایت خوانی را تمام کنیم اما غریوهای «علی آقا» که نشان از شیر خواستن بود ما را به اتمام محفل سوق داد. از بین حکایات دیشب این یکی را می نویسم که بی ربط به روزهای ماه رمضان هم نیست. 


عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی.


اندرون از طعام خالی دار

تا درو نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی

ششمین سال هجرت باباجون

وقتی نگاه پدر و مادرم رو به علی می بینم، بهتر می فهمم که پدربزرگ ها و مادربزرگ ها چطور نوه هاشون رو دوست دارند. اصولا همیشه رابطه ای بسیار خوب بین نوه ها و پدربزرگ ها و مادربزرگ هاست. اون سخت گیری های تربیتی پدر و مادرها برای بچه ها در مورد اونها صدق نمی کنه و با محبتهای بی شمارشون نوه ها رو شیفته خودشون می کنند. 


امروز 6 امین سالگرد درگذشت پدربزرگ نازنین منه. اینکه چه رابطه خوبی با این انسان داشتم قصه مفصلی است، اما دقت کرده ام تنها کسی است که بدون احتیاج به نشان گذاری در تقویم، در این روز برایم خود به خود یاد آوری می شود. روحش شاد و یادش گرامی. 


آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست 

هر کجا هست خدایا به سلامت دارش