مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

در ستایش تواضع

تواضع ز گردن فرازان نکوست

گدا گر تواضع کند خوی اوست


نظامی

ارغوان

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست

اندر این گوشه خاموش فراموش شده

یاد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد2
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید

ارغوان
این چه راز ی است که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید ؟

ارغوان 
تو برافراشته باش

تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان 


گلستان خوانی

دیشب فرصتی دست داد تا به اتفاق همه خانواده چند دقیقه ای را به خواندن گلستان اختصاص بدهیم. نثر زیبای گلستان و پندهای سعدی آنچنان دلنشین بود که دلمان نمی خواست این حکایت خوانی را تمام کنیم اما غریوهای «علی آقا» که نشان از شیر خواستن بود ما را به اتمام محفل سوق داد. از بین حکایات دیشب این یکی را می نویسم که بی ربط به روزهای ماه رمضان هم نیست. 


عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی.


اندرون از طعام خالی دار

تا درو نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی

پیشکش و بخشش

قبلا از سرهنگ نوشته ام . امروز سرهنگ آمده بود و از خاطرات خودش راجع به بزرگ کردن پسرش (که الان هم سن و سال من است) می گفت. خلاصه گفت و گفت تا رسید به اینکه گفت در آن زمان رومانی کشوری کمونیستی بوده و دکترها حقی بابت طبابت نمی گرفته اند اما افراد باید با هدایایی به نوعی این حق را می پرداخته اند. نکته جالب اینجا بود که این را در زبان رومانیایی «پیشکش» می گویند. ظاهرا این لغت در زمان امپراطوری عثمانی که بر سرزمین رومانی فعلی مسلط شده بوده است مصطلح می شود و آن عبارت بوده است از هدایایی که مردم باید به زور به سلطان عثمانی تقدیم می کرده اند! البته سرهنگ اصرار داشت بگوید که این لغت ریشه ترکی دارد و اصرارهای من فایده ای نکرد که این لغت در واقع فارسی است. بعد در ادامه هم فهمیدیم که به جای انعام هم از لغت «بخشش» استفاده می کنند. نکته جالب تر این است که ما به جای آن از اصطلاح عربی «انعام»استفاده می کنیم. 

ریشه در خاک

من اینجا ریشه در خاکم

من اینجا عاشق خاک ِ از آلودگی پاکم

من اینجا تا نفس باقیست می مانم

من از اینجا چه می خواهم نمی دانم

امید روشنایی گرچه در این تیرگی ها نیست

من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم

من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی گل برمی افشانم

من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه، چون خورشید

سرود فتح می خوانم و می دانم تو روزی باز خواهی گشت



دعا

آب کم جو، تشنگى آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
هرکه جویا شد بـیابد عاقـبت
مایه اش درد است و اصل مرحمت
رحمتم موقوف آن خوش گریه هاست
چون گرست ازبحر رحمت موج خاست
هرکه او بیدارتر پر دردتر
هرکه او آگاه تر رخ زردتر
پیش حق یک ناله از روى نیاز
به که عمرى بى نیازاندر نماز
چون خداخواهد که مان یارى کند
میل ما را جانب زارى کند
اى خدا زارى زتو مرهم زتو
هم دعا از تو اجابت هم ز تو


مثنوی معنوی 

سووشون

امروز داستان سووشون شاهکار سیمین دانشور و یکی از بهترین رمان های ادبیات ایران را تمام کردم. آنقدر داستان زیبا و گیرا بود که گاهی دلم نمی آمد کتاب را زمین بگذارم و ادامه ندهم. داستان به خوبی شرایط ایران را در زمان بعد از جنگ جهانی اول و اشغال توسط متفقین مجسم می کند و از نگاه زنی که در مرور اتفاقات تغییرات اساسی می کند به مذمت اشغال ایران و ستایش آزاده خواهان روشنفکر آن دوران می پردازد. داستان بسیار زیبا و گیراست و پر از اصطلاحات شیرین شیرازی است که در انتهای متاب لیستی از آنها به همراه معنی آورده شده است. 


احتمالا داستان بعدی که بخواهم بخوانم رمان «من او» اثر رضا امیرخانی است که از پرفروشترین کتابهای داستانی سالهای اخیر بوده است.