دیشب فرصتی دست داد تا به اتفاق همه خانواده چند دقیقه ای را به خواندن گلستان اختصاص بدهیم. نثر زیبای گلستان و پندهای سعدی آنچنان دلنشین بود که دلمان نمی خواست این حکایت خوانی را تمام کنیم اما غریوهای «علی آقا» که نشان از شیر خواستن بود ما را به اتمام محفل سوق داد. از بین حکایات دیشب این یکی را می نویسم که بی ربط به روزهای ماه رمضان هم نیست.
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی.
اندرون از طعام خالی دار
تا درو نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن
که پری از طعام تا بینی