امروز خیلی خسته و کمی کلافه توی دفترم داشتم به کارهام می رسیدم که یکی از دانشجویان چینی اومد توی دفترم و چند تا سوال داشت. فکر کنم کم حوصلگی من تو پاسخگویی هام هم مشخص بود طوری که اون هم فهمیده بود. از من پرسید خسته ای؟ امروز سر حال به نظر نمیای. گفتم یک کم مال کم خوابیه وگر نه مشکلی نیست. خلاصه سوالهاش رو پرسید و رفت. چند دقیقه بعد دوباره صدای در اومد. همون پسر رو دیدم که اومده با یک لیوان قهوه در دست. گفت این قهوه رو بخور حالت جا میاد. یک لبخند هم روش زد و بهم داد و رفت. همونجا احساس کردم که خستگی اون روز از تنم در اومد. گاهی اوقات فکر می کنم لازم نیست برای اشاعه عشق بین همدیگه لازم باشه به فکر کارهای خارق العاده باشیم، بلکه همین که احساس رو به هم منتقل کنیم که وجود همدیگه برامون مهمه بهترین وسیله برای انتشار امواج محبت و دوست داشتنه.
آخ چه کیفی داد این پست:) بابا خارجیها هم خوب مرام و محبت دارند ها;)
:)
بهزاد جان
شاید یک لبخند و شاید یک نگاه خیره مهربان بتو اند به انداز ه کلی حر ف و عمل انرژی دهد
:)
دم هر چی چینیه جوش . از طرف من یه ماچش کن.
بهش بگو جاش تو بهشته . با اینکه مسلمون نیست.
ماها خیلی بخواهیم به هم محبت کنیم اول منتظر میشیم ببینیم اون طرف اول حال بده بعد با هزار تارمل و اسطرلاب یه محبت نصف و نیمه میکنیم بعدش هم سینمونو سپر میکنیم میگیم بابا داش بینم................