مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

گله از یار

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا / خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا / التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا / با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟

فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود

جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود

 

همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ / همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟ / زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان با شی / یاد حیرانی ما آری و حیران باشی

ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟

به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟

 

شب به کاشانه ی اغیار نمیباید بود / غیر را شمع شب تار نمیباید بود

همه جا با همه کس یار نمیباید بود / یار اغیار دل آزار نمیباید بود

تشنه ی خون من زار نمیباید بود / تا به این مرتبه خونخوار نمیباید بود

من اگر کشته شوم باعث بد نامی توست

موجب شهرت بی باکی و خود کامی توست

 

دیگری جز تو مرا اینهمه آزار نکرد / جز تو کس در نظر خلق مرا خار نکرد

آنچه کردی تو به من هیچ ستمکار نکرد / هیچ سنگین دل بیداد گر این کار نکرد

این ستمها دگری با من بیمار نکرد / هیچکس اینهمه آزار من زار نکرد

گر ز آزردن من هست غرض مردن من

مردم، آزار مکش از پی آزردن من

 

جان من سنگدلی، دل به تو دادن غلط است / بر سر راه تو چون خاک فتادن غلط است

چشم امید به روی تو گشادن غلط است / روی پر گرد به راه تو نهادن غلط است

رفتن اولی است ز کوی تو، ستادن غلط است / جان شیرین به تمنای تو دادن غلط است

تو نه آنی که غم عاشق زارت باشد

چون شود خاک بر آن خاک گذارت باشد

 

مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست / عاشق بی سر و سامانم و تدبیری نیست

از غمت سر به گریبانم و تدبیری نیست / خون دل رفته به دامانم و تدبیری نیست

از جفای تو بدینسانم و تدبیری نیست / چه توان کرد؟ پشیمانم و تدبیری نیست

شرح درماندگی خود به که تقریر کنم؟

عاجزم، چاره ی من چیست؟ چه تدبیر کنم؟

 

نخل نو خیز گلستان جهان بسیار است / گل این باغ بسی، سرو روان بسیار است

جان من، همچو تو غارتگر جان بسیار است / ترک زرین کمر موی میان بسیار است

بالب همچوشکر،تنگ دهان بسیاراست / نه که غیر از تو جوان نیست، جوان بسیار است

دیگری اینهمه بیداد به عاشق نکند

قصد آزردن یاران موافق نکند

 

مدتی شد که در آزارم و میدانی تو / به کمند تو گرفتارم و میدانی تو

از غم عشق تو بیمارم و میدانی تو / داغ عشق تو به جان دارم و میدانی تو

خون دل از مژه میبارم و میدانی تو / از برای تو چنین زارم و میدانی تو

از زبان تو حدیثی نشنودم هرگز

از تو شرمنده ی یک حرف نبودم هرگز

 

مکن آن نوع که آزرده شوم از خویت / دست بر دل نهم و پا بکشم از کویت

گوشه ای گیرم و من بعد نیایم سویت / نکنم بار دگر یاد قد دلجویت

دیده پوشم ز تماشای رخ نیکویت / سخنی گویم و شرمنده شوم از رویت

بشنو این پند و مکن قصد دل آزرده ی خویش

ورنه بسیار پشیمان شوی از کرده ی خویش

 

چند صبح آیم و از خاک درت شام روم؟ / از سر کوی تو خود کام به ناکام روم؟

صد دعا گویم و آزرده به دشنام روم؟ / از پی ات آیم و با من نشوی رام روم؟

دور دور از تو من تیره سر انجام روم / نبود زهره که همراه تو یک گام روم

کس چرا اینهمه سنگین دل و بدخو باشد؟

جان من، این روشی نیست که نیکو باشد

 

از چه با من نشوی رام، چه میپرهیزی؟ / یار شو با من بیمار، چه میپرهیزی؟

چیست مانع ز من زار، چه میپرهیزی؟ / بگشا لعل شکربار، چه میپرهیزی؟

حرف زن ای بت خونخوار، چه میپرهیزی؟ / نه حدیثی کنی اظهار، چه میپرهیزی؟

که تورا گفت به ارباب وفا حرف مزن؟

چین بر ابرو زن و یکبار به ما حرف مزن؟

 

درد من کشته ی شمشیر بلا میداند / سوز من سوخته ی داغ جفا میداند

مسکنم ساکن صحرای فنا میداند / همه کس حال من بی سر و پا میداند

پاکبازم، همه کس طور مرا میداند / عاشقی همچو منت نیست، خدا میداند

چاره ی من کن و مگذار که بیچاره شوم

سر خود گیرم و از کوی تو آواره شوم

 

از سر کوی تو با دیده ی تر خواهم رفت / چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت

تا نظر میکنی از پیش نظر خواهم رفت / گر نرفتم ز درت شام، سحر خواهم رفت

نه که این بار چو هر بار دگر خواهم رفت / نیست باز آمدنم باز اگر خواهم رفت

از جفای تو من زار چو رفتم، رفتم

لطف کن لطف که این بار چو رفتم، رفتم

 

چند در کوی تو باخاک برابر باشم؟ / چند پامال جفای تو ستمگر باشم؟

چند پیش تو به قدر از همه کمتر باشم؟ / از تو چند ای بت بد کیش مکدر باشم؟

میروم تا بسجود بت دیگر باشم / باز اگر سجده کنم پیش تو کافر باشم

خود بگو کز تو کشم ناز و تغافل تا کی؟

طاقتم نیست از این بیش، تحمل تا کی؟

 

سبزه ی دامن نسرین تورا بنده شوم / ابتدای خط مشکین تورا بنده شوم

چین بر ابرو زدن و کین تورا بنده شوم / گره ابروی پر چین تورا بنده شوم

حرف نا گفتن و تمکین تورا بنده شوم / طرز محبوبی و آیین تورا بنده شوم

الله، الله، ز که این قاعده آموخته ای؟

کیست استاد تو، اینها ز که آموخته ای؟

 

اینهمه جور که من از پی هم میبینم / زود خود را به سر کوی عدم میبینم

دیگران راحت و من اینهمه غم میبینم / همه کس خرم و من درد و الم میبینم

لطف بسیار طمع دارم و کم میبینم / هستم و آزرده و بسیار ستم میبینم

خرده بر حرف درشت من آزرده نگیر

حرف آزرده درشتانه بود، خرده مگیر

 

آنچنان باش که من از تو شکایت نکنم / از تو قطع طمع لطف و عنایت نکنم

پیش مردم ز جفای تو حکایت نکنم / همه جا قصه ی درد تو روایت نکنم

دیگر این قصه ی بی حد و نهایت نکنم / خویش را شهره ی هر شهر و ولایت نکنم

خوش کنی خاطر وحشی به نگاهی، سهل است

سوی تو گوشه ی چشمی ز تو گاهی سهل است

 

پ.ن1. آقا پویان چاکریم چون اولین بار این شعر رو تو برام خوندی.

پ.ن2. مُری خوندن این شعر با تو خیلی حال داد.

برندگان مسابقه شماره ۳ و مسابقه شماره ۴

خب مسابقه شماره 3 هم برگزار شد و تعداد زیادی هم درست جواب دادند که جواب صحیح گزینه 1 بود و برای شرح جواب صحیح هم می تونین قسمت نظرخواهی نظرات شروین و دکتر بابک رو بخونید. ما قرعه کشی رو انجام دادیم و برنده ما شروین هست که جایزه اش رو هنوز انتخاب نکردم. به زودی که باهاش تلفنی حرف بزنم در مورد جایزه اش هم باهاش صحبت میکنم.

 

اما مسابقه شماره 4. نفر الف و نفر ب به ترتیب 5 و 3 نان داشتند. نفر ج که هیچ نانی نداشت به آنها اضافه شد و همه نانها را به اتفاق به صورت مساوی خوردند. نفر ج، 800 ریال را به عنوان پول نانها به نفر الف و ب داد تا بین خود تقسیم کنند. بین نفر الف و ب بر سر تقسیم پول دعوا شد. به نظر شما پولی که به ترتیب به نفر الف و ب باید برسد چقدر باید باشد؟

 

۱-    ۱۰۰-۷۰۰

۲-    ۲۰۰-۶۰۰  

۳-    ۲۵۰-۵۵۰

۴-    ۳۰۰-۵۰۰  

 

موفق باشید

ی.ه.م

 

پ.ن. بالاخره تصمیم گرفتم روی اینجا هم گاهی موسیقی بذارم. آهنگی رو که گذاشتم رو بهمن برام ارسال کرده و به قول خودش با حال و هوای نوشته یکصد میخونه. خودم که نوشته رو با این آهنگ خوندم حس خوبی بهم دست داد. بهمن جان سپاسگزارم

یکصد

این نوشته نوشته صدم این وبلاگ است. دوست داشتم مثل شماره اش که یکجور از نو شروع کردن است، نوشته ای باشد متفاوت با احساسی متفاوت. الان که تصمیم به نوشتن گرفتم نمی دانم که این مطلب را به پایان می برم یا نه و اصلا این نوشته را در وبلاگ منتشر می کنم یا نه ولی از آنجایی که حس نوشتن این مطلب درست در شبی به من دست داده که احساس می کنم آغازی دوباره برای من بوده و این شب شام غریبان آقا امام حسین است، دوست دارم بنویسم چرا که بعد از مدتها در خلوت خودم گریستم. بعد از مدتها به خودم به سرشتم و به فطرتم اندیشیدم. بعد از مدتها سوال از کجا آمده ام، چه می کنم و به کجا میروم در ذهنم نقش بست. بعد از مدتها به یاد مرگ افتادم به لحظه جدایی ها. پر از پرسش های گوناگون و متفاوت. به رمز ماندگاری قیام کربلا. به آزادگی و آزادمردی امام حسین و اباالفضل و یارانش.به اینکه چقدر حاضرم به خاطر خدا تعلقات دنیوی که دلبسته و شیفته اش هستم را رها سازم...خدایا چقدر تو را شاکرم که هنوز می توانم به این چیزها فکر کنم و با اشکهایم درونم را بشورم و هنوز امیدوار باشم که نور هدایت می تواند در وجود من نفوذ می کند. خوشحالم که هنوز اینقدر فرکانس قطع وجودم آنقدرها بالا نرفته که یادم نرود گذر ایام وجود را پیر و به مرگ مرهون می کند و باید فکری به حال دنیای معنوی و فطری درونی کرد. خوشحالم که هنوز با خواندن کتاب «راه کمال» ذوق می کنم و هنوز پاسخ پرسشهای زندگیم را می توانم در آن پیدا کنم. خوشحالم که متوجه خطاهایم می شوم و خودم در راه اصلاحشان می کوشم. خوشحالم که هنوز آیه شریفه «انه لا یایس من روح الله الا القوم الکافرین» در گوشم طنین انداز میشود و در خود احساس می کنم درهای توبه بر من گشاده است. خوشحالم که امسال در سرزمینی متفاوت با مساله عاشورا هم مواجه شدم و من را از فراموشی و غفلت نجات داد. بر این باورم که امروز روز بزرگی برای من بود تا در کنار شکوه عاشورا به خودم هم فکر کنم، به عقایدم، به شیعه بودنم، به امامانم، به ولایت. به شکرانه اش به درگاهت تعظیم می کنم و از تو می خواهم هیچگاه مرا تنها و به حال خودم وانگذاری و در همه حال نگهبان من باشی. خدایا بر محمد و آل محمد صلوات بفرست و پدر و مادر مرا بیامرز و از زمره بندگان شایسته ات قرار بده. به من قدرت بده که هیچگاه تو را فراموش نکنم و آگاه باشم که نعماتی که به من دادی آنقدر بر من زیاد است که گاهی فراموش می کنم که اگر تو نخواهی معلوم نیست این دم که فرو برم بر آرم یا نه...آمین یا رب العالمین

کل ارض کربلا کل یوم عاشورا

سالروز شهادت آقا ابا عبدالله، سرور و سالار شهیدان و سرور آزادگی بر همگان تسلیت. باشد که همه درس بگیریم و به یاد این جمله دکتر شریعتی باشیم که شهید قلب تاریخ است و این قلب است که خون تازه را در رگهای روزگار جاری میسازد. آری!‌ حقیقت عاشورا به قیمه ظهر عاشورا و بلند کردن علامت ۲۰۰ کیلویی نیست. حقیقت چیزی فرای آن است که شاید ما فراموش کرده ایم...

 

یا حق

ی.ه.م

 

باز این چه شورش است، که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و ، چه عزا و ، چه ماتم است؟

 

باز این چه رستخیز عظیمست، کز زمین

بی نفخ صور، خاسته تا عرش اعظم است

 

این صبح تیره، باز دمیده از کجا ، کزو

کار جهان و ، وضع جهان، جمله درهم است

 

گویا طلوع میکند از مغرب ، آفتاب

کآشوب ، در تمامی ذرات عالم است

 

گر خوانمش قیامت دنیا، بعید نیست

این رستخیز عام، که نامش محرم است

 

در بارگاه قدس، که جام ملال نیست 

سرهای قدسیان، همه بر زانوی غم است

 

جن و ملک، بر آدمیان، نوحه می کنند 

گویا عزای اشرف اولاد آدم است

 

خورشید آسمان و زمین ، نور مشرقین 

پرورده ی کنار رسول خدا، حسین

مسابقه شماره 3

 

درود. ما از شهرها و روستاهای دور افتاده تلفنها، ای-میل ها و اس-ام-اس های زیادی داشتیم که گفته بودند لطفا مسابقات جدیدی برای ما بگذارید تا ما هم بتونیم در مسابقات شرکت کنیم و از جوایز نفیسش بهره مند بشیم. خلاصه اینکه تصمیم گرفتم مسابقه شماره 3 رو با فاصله کمی از مسابقه شماره دو برگزار کنم. هر چند که واقعا سوال این دفعه بسیار آسونه و طبعا جایزه مسابقه هم به همون نسبت کم ارزش تر میشه. هر چند که هدف ما اینجا صرفا لذت بردنه و جوایز برای گرمتر شدن مسابقه است.

 

سوال: «یک بام و دو هوا» یعنی چی؟

 

1-      تبعیض قائل شدن

2-      بلند پرواز بودن

3-      جاه طلب بودن

4-      خیانت کردن

5-      دشمنی کردن

 

لطفا جواباتون رو در بخش نظرخواهی بنویسید. انشاالله به زودی برنده و جواب صحیح و داستانی که به واسطه اون این اصطلاح باب شده است رو خواهم نوشت.

 

تا بعد

ی.ه.م

 پ.ن. اگه موردی رو برای مسابقه مناسب میدونین رو میتونین به من بگید تا به اسم خودتون اینجا بذارم.

عطر سنبل، عطر کاج

چند روز پیش محمد به من گفت که بسته ای از ایران برای ما آمده است. این بسته از طرف دایی مهدی و خانمش بود. بسته ای شامل چند کتاب. سهم من از این بسته دو کتاب کاملا ایرانی بود. اولی کتاب «منشور کورش هخامنشی» که شرح منشور حکومت داریوش است و دیگری کتاب «عطر سنبل، عطر کاج». مطمئنا می تونید خوشحالی زاید الوصف من و محمد رو از دریافت هدایایی به این قشنگی و سرگرم کنندگی رو تصور کنید. هر شب حدودهای ساعتهای 10 شب سعی میکردم چند صفحه ای از کتاب عطر سنبل عطر کاج رو بخونم. این کتاب ترجمه ای است از کتاب "Funni in Farsi" نوشته فیروزه جزایری دوما. این کتاب که توسط محمد سلیمانی نیا به فارسی برگردانده شده است، یکی از کتابهای طنز پرفروش در آمریکاست. در ایران هم این کتاب با استقبال خوبی مواجه شده و کتابی که در دست من است، چاپ پنجم این کتاب است. این کتاب حاوی خاطرات به زبان طنز فیروزه است که از سن هفت سالگی به کالیفرنیا مهاجرت کرده اند و اتفاقات و خاطرات سالهای مختلف زندگیش را که زندگی یک خانواده ایرانی در آمریکا است با زبانی ساده بیان می دارد. با خوندن این کتاب به یاد بچگی ها که کتابهای تن تن رو میخوندیم و با صدای بلند می خندیدم، در ست همون جوری روی تخت دراز می کشیدم و با خوندن تیکه های با مزه کتاب بلند بلند می خندیدم. در کنار داستانهای طنزش بعضا نکات جالبی هم نهفته بود. از جمله فصلی که درباره بینی نوشته شده و فیروزه همیشه زندگی کتابدار دانشگاه برکلی که با وجود دماغ بزرگ و زشتش اعتماد به نفس خاصی داشته، براش جالب بوده تا اینکه سالها بعد یک شب در برنامه ای تلویزیونی، این کتابدار رو عضو جمعیت لختی ها در کالیفرنیای شمالی شده بود رو می بینه و در اون کتابدار مزایای برهنگی رو توضیح میده که چطور برهنه بودن ظاهر سازی ها را کنار می زند و می گذارد دیگران او را همانطور که دقیقا هست ببینند. بدون توجه به اینکه حرفهای این زن درست یا غلط است، فیروزه پاراگراف زیبایی می نویسد که نوشتنش در اینجا را بد نمی بینم : «...با مشاهده آن گروه شاد و شنگول، خود را غرق غصه یافتم. بی اختیار به آن زنان ایرانی فکر کردم که پول می دادند تا دماغشان شکسته شود و تغییر شکل یابد فقط برای اینکه کسی آنها را لایق عشق بداند. به آن دختران کوچکی فکر کردم که جلوی تصویر خودشان در آینه قوز می کردند. به یاد آوردم که وقتی کلاس چهارم دبستان در تهران بودم جقدر بینی «جین فوندا» را تحسین می کردم و چقدر از بینی خودم بدم می امد. با فکر کردن به آن همه انرژی تلف شده، می خواستم فریاد بزنم و به مردان و زنان هموطن ام بگویم که یک بینی هر شکلی که داشته باشد فقط یک بینی است. نمی تواند روح انسان را در خودش جای بدهد...»

ممنون از دایی مهدی و خانومش به خاطر این هدیه قشنگشون...

 

ی.ه.م

سر خر !

خب در راستای ترویج زبان فارسی یکی از دوستان ما که الان خدمت مقدس سربازی رو می گذرونه و معرف حضور همه هست، حاج بهمن آقا، برامون یک ای-میل زد و مطلب جالبی رو گفت که من اینجا خدمتتون نقل میکنم. همه ما روزانه اصطلاح «سر خر» رو زیاد شنیدیم. بعضی ها مثل رامیار خیلی هم به کار می برند. (اون همکارش در شرکت که میاد فضولی، همیشه با لغت سر خر یاد میشه) خب معنی سر خر بر همه ما واضح است. «سر خر» معمولا به «مزاحم» اطلاق میشه و جالبه که داستانی که باعث شده سر خر به عنوان مزاحم در زبان به کار بره رو بدونیم. من از بهمن که این داستان رو برم فرستاده تشکر میکنم.

«...یک روز مردی با خر خود قصد داشت از دهی به ده دیگر برود. در میان راه به تعدادی جوان مست برخورد. جوانان مست قصد داشتند در حالت مستی با مرد سر به سر بگذارند و یکی از آنها گفت: ای مرد! تو هم باید مثل ما شراب بنوشی. مرد گفت: این کار را نمی کنم چرا که در شارع مقدس شرابخواری حرام است. با این کلام ، جوانان او را تهدید کردند و مرد با خود گفت، حفظ جان واجب تر از پرهیز از شراب خواری است. مرد همانگونه که بر خر نشسته بود، خمره شراب را از جوانان گرفت و به محضی که اراده کرد تا بنوشد، خر سرش را تکان داد و خمره از دستش بیفتاد و بشکست. جوانان مست هم از دیدن این صحنه بسیار خندیدند و مرد را رها کردند. مرد محکم به سر خر زد و گفت : یک بار هم که ما به اضطرار ناگزیر به خوردن شراب شدیم، این «سر خر» نگذاشت...»

 

سلامتی سه تن، ناموس و رفیق و وطن

سلامتی سه کس، زندونی و سرباز و بی کس...

 

برای سلامتی آقا بهمن سرباز صلوات...