مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

عطر سنبل، عطر کاج

چند روز پیش محمد به من گفت که بسته ای از ایران برای ما آمده است. این بسته از طرف دایی مهدی و خانمش بود. بسته ای شامل چند کتاب. سهم من از این بسته دو کتاب کاملا ایرانی بود. اولی کتاب «منشور کورش هخامنشی» که شرح منشور حکومت داریوش است و دیگری کتاب «عطر سنبل، عطر کاج». مطمئنا می تونید خوشحالی زاید الوصف من و محمد رو از دریافت هدایایی به این قشنگی و سرگرم کنندگی رو تصور کنید. هر شب حدودهای ساعتهای 10 شب سعی میکردم چند صفحه ای از کتاب عطر سنبل عطر کاج رو بخونم. این کتاب ترجمه ای است از کتاب "Funni in Farsi" نوشته فیروزه جزایری دوما. این کتاب که توسط محمد سلیمانی نیا به فارسی برگردانده شده است، یکی از کتابهای طنز پرفروش در آمریکاست. در ایران هم این کتاب با استقبال خوبی مواجه شده و کتابی که در دست من است، چاپ پنجم این کتاب است. این کتاب حاوی خاطرات به زبان طنز فیروزه است که از سن هفت سالگی به کالیفرنیا مهاجرت کرده اند و اتفاقات و خاطرات سالهای مختلف زندگیش را که زندگی یک خانواده ایرانی در آمریکا است با زبانی ساده بیان می دارد. با خوندن این کتاب به یاد بچگی ها که کتابهای تن تن رو میخوندیم و با صدای بلند می خندیدم، در ست همون جوری روی تخت دراز می کشیدم و با خوندن تیکه های با مزه کتاب بلند بلند می خندیدم. در کنار داستانهای طنزش بعضا نکات جالبی هم نهفته بود. از جمله فصلی که درباره بینی نوشته شده و فیروزه همیشه زندگی کتابدار دانشگاه برکلی که با وجود دماغ بزرگ و زشتش اعتماد به نفس خاصی داشته، براش جالب بوده تا اینکه سالها بعد یک شب در برنامه ای تلویزیونی، این کتابدار رو عضو جمعیت لختی ها در کالیفرنیای شمالی شده بود رو می بینه و در اون کتابدار مزایای برهنگی رو توضیح میده که چطور برهنه بودن ظاهر سازی ها را کنار می زند و می گذارد دیگران او را همانطور که دقیقا هست ببینند. بدون توجه به اینکه حرفهای این زن درست یا غلط است، فیروزه پاراگراف زیبایی می نویسد که نوشتنش در اینجا را بد نمی بینم : «...با مشاهده آن گروه شاد و شنگول، خود را غرق غصه یافتم. بی اختیار به آن زنان ایرانی فکر کردم که پول می دادند تا دماغشان شکسته شود و تغییر شکل یابد فقط برای اینکه کسی آنها را لایق عشق بداند. به آن دختران کوچکی فکر کردم که جلوی تصویر خودشان در آینه قوز می کردند. به یاد آوردم که وقتی کلاس چهارم دبستان در تهران بودم جقدر بینی «جین فوندا» را تحسین می کردم و چقدر از بینی خودم بدم می امد. با فکر کردن به آن همه انرژی تلف شده، می خواستم فریاد بزنم و به مردان و زنان هموطن ام بگویم که یک بینی هر شکلی که داشته باشد فقط یک بینی است. نمی تواند روح انسان را در خودش جای بدهد...»

ممنون از دایی مهدی و خانومش به خاطر این هدیه قشنگشون...

 

ی.ه.م

نظرات 3 + ارسال نظر
احسان پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 07:27 ق.ظ

آقا بهزاد کار و کاسبی دایی ما را کساد نکن لا مصب!!!

امیر پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:04 ق.ظ http://pws.blogsky.com

ایولا داری تو.....

مرسی . جالب بود

غزل پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 09:29 ب.ظ http://imagicgirl.blogsky.com/

چه باحال ، من درباره این کتاب شنیده بودم ، یه جاهای هم بحث بود که مترجمش خوب نتونسته اون ظرافتهایی که تو متن انگلیسیش هست رو در بیاره و یه جورایی تو ی متن به فرهنگ ایرانی توهین کرده ، ولی باید جالب باشه ، واجب شدبرم بخرم و بخونم
خوش بگذره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد