مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

امشب و حافظ

چند شبی بود که حافظ نخونده بودم. وقتی میری سراغش مخصوصا وقتی که خسته ای خوب خستگی رو از جون به در میکنه. چقدر زیبا حافظ میگه:

 

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

من و هم صحبتی اهل ریا دورم باد

از گرانان جهان رطل گران ما را بس

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان

گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

از در خویش خدا را به بهشتم مفرست

که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافی است

طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس

 

چند بار که ابیات این غزل مخصوصا «یار با ماست...» رو که زمزمه می کنم آروم میشم و دیوان حافظ رو  می بندم و یک فاتحه براش می خونم.

سروناز حسن تولدت مبارک

ای سروناز حسن که خوش می روی به ناز

عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز

فرخنده بد طلعت خوبت که در ازل

ببریده اند بر قد سروت قبای ناز

 

همسر خوبم، زهرای عزیزم، جشن میلادت مبارک نوبهارت ارغوان باد. خنده های زیبایت روشنی بخش زندگی من است. همچنان بر زندگی من بتاب.

 

 

یادداشتی در مورد علی دایی

یکی دو روزه میخوام راجع به سایپا بنویسم اما نمی دونم چرا هر دفعه نشد. پارسال که سایپا قهرمان شد خودم اینجا از علی دایی نوشتم در تمجیدش. البته آقا بابک منو خواهند بخشید که حالا میخوام ازش انتقاد کنم. فردوسی پور به حق توی برنامه نود هفته پیش جمله خوبی گفت که «علی دایی هیچوقت نمی خواد قبول کنه که اشتباه کرده». دایی آدم بزرگیه و راجع بزرگ بودنش همه نوشته اند و خود من هم نوشته ام. بعنوان کسی که سالها قهرمان ملی فوتبال دوران نوجوانی و جوانی من بوده، دوست دارم علی دایی همچنان قهرمان بمونه ولی رفتار جدید دایی با این قهرمان بودنش در تضاده و داره به شدت خودش رو کوچیک میکنه. فردوسی پور خیلی منطقی از اعزام تیم دانشجویان به اتریش و تعطیلی بازی هفته 9 ام سایپا انتقاد کرد و متذکر شد که بعد از اون سفر نابجا سایپا دچار افت شدیدی شده و اینو به عینه میشه توی باختهای متوالی سایپا دید ولی علی دایی همچنان فکر میکنه که اون اردوی اتریش خوب بوده و نتیجه گیری های ضعیفش رو به عملکرد ضعیف مهاجمانش نسبت میده. سایپا از موقعی که جابجایی بازیکنان شروع شد قافیه رو باخت. جایی که خیلی از مهره های کلیدی رو از دست داد و فکری به حال جانشین هاشون نکرد. سایپا مشخصا دوران آماده سازی رو خوب نگذروند و حالا تیمش به شدت لنگ میزنه. از علی دایی بعد از قهرمانی فصل پیش پرسیدند چند درصد این قهرمانی مربوط به آقای لوران بود؟ علی دایی جواب داد ده درصد! حالا الان که یک سوم فصل تموم شده و سایپا دهم و تیم قهرمان نیمه دوم جدوله معلوم میشه که نقش آقای لوران بیشتر از ده درصد بود علی آقای دایی! آقای دایی شما که بایرن مونیخ بودی باید بفهمی که بی برنامه ریزی و همینطوری تیم رو تعطیل کردن و اتریش رفتن موجبات تزلزل تیم رو فراهم میکنه و باید بدونی که تیم بزرگ احتیاج به بازیکنان بزرگ داره. مدافع عنوان قهرمانی تیم بزرگیه ولی امسال مدافع عنوان قهرمانی بازیکن بزرگ نداره. سایپا بعد از رفتن مهره های بزرگش تیم بزرگی نیست و علی دایی باید بدونه که هنوز راه زیادی تا مربی بزرگ بودن مونده. همونجوری که گفته ام و بازم میگم علی دایی رو دوست دارم ولی امیدوارم علی دایی اون قهرمان ذهن ما رو تخریب نکنه.

استاد ایوبی

امروز توی دانشگاه بیشتر سر و کارم با نرم افزار HFSS بود. این نرم افزار برای ما ساختارهای مایکروویو را تحلیل میکنه. برای کار با این نرم افزار باید ساختار مورد نظر رو دقیقا مشابه اون ساختار فیزیکی بصورت سه بعدی کشید و سپس نرم افزار اون رو تحلیل میکنه. از اونجایی که ساختارهای بزرگ و پیچیده زمان زیادی برای تحلیل می برند، عموما در بین اجراهای پیاپی نرم افزار برای مشاهده نتایج باید صبر نمود. امروز در این اوقات بین اجراها، گاهی مشغول وبگردی بودم. بعد از مدتها همینجوری سری به رادیو زمانه زدم و بخش داستان خوانی با صدای نویسنده رو باز کردم. روز 26 ام شهریور امسال یک داستانی با عنوان یک روز نا مناسب برای سمپاشی از محمد ایوبی منتشر شده بود. اسم نویسنده اینقدر برام جالب بود که وارد صفحه بشم و داستان رو بخونم و گوش بدم چیه.

شاید این سوال براتون مطرح بشه که چرا اسم نویسنده برام جالب بود. راستش محمد ایوبی نویسنده این داستان، برای ما استاد ایوبی دبیر فارسی و نگارش دوره راهنمایی مون بود. یادمه که سال اول راهنمایی سر کلاسهای داستان نویسیش، گاهی شرکت می کردم و کلاس سوم راهنمایی یکی دو بار به جای انشا داستانهایی که اون موقع می نوشتم رو می خوندم و استاد نقدش می کرد. هر چند هرگز دیگه داستان نوشتن رو ادامه ندادم ولی خب تصویری بسیار خوب از استاد ایوبی در ذهن من مونده بود. تا اونجایی هم که یادم باشه خونه استاد نزدیک شهرزیبا بود و بعد از ظهر ها با سرویس ما که می رفت شهر زیبا می اومد. مدام هم سیگار می کشید. آقای ایوبی خیلی مهربان و دوست داشتنی بود. هر چند که استاد همان سال همسرش رو از دست داد و کلا روحیه اش زیر و رو شد. اگر به صفحه داستان برید، می بینید که داستان مال سال 1374 یعنی درست مال همون موقعها. داستان هم مربوط به حال و هوای همون موقع استاده. وقتی داستان رو با صدای خودش گوش دادم خاطرات اون دوره برام زنده شد. صدای استاد عوض نشده بود. البته من نمی دونم که تاریخ ضبط صدای استاد چه زمانی بوده. شدیدا توصیه میکنم که داستان رو با صدای استاد گوش بدین. حدودا 13 دقیقه است. صدای آقای ایوبی در پاراگراف آخر به طرز واضحی بغض آلوده میشه که کاملا حس و حالش رو نشون میده. سالهاست یعنی از همون موقعها هیچ خبر و نشانی از استاد نداشتم و از اینکه بعد از این همه مدت از ایشون  اینجوری با خبر شدم خوشحال شدم. خدا حافظ و نگهدار ایشون و همه معلمهای زحمتکش باشه.

 

بعد از کامنتهای شروین مبنی بر اینکه این سایت فیلتره، این چند خط رو اضافه میکنم. من داستان رو توی فایلهای خودم آپلود کردم و از اینجا میتونین دانلود کنین. امیدوارم که گوگل فیلتر نباشه.

 

عکس از سایت رادیو زمانه برداشته شده