مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

حکایت اتوبوس سواری امروز من...

 

امروز صبح ساعت هشت و نیم کلاس داشتم. میتونستم با اتوبوس ساعت 8 هم برم ولی خب ترجیح دادم یه کم زودتر برم و با اتوبوس قبلی یعنی ساعت یک ربع به هشت برم. یه جوری تو ایستگاه بودم که همون یکربع به هشت بود. یه نفر دیگه هم جز من تو ایستگاه بود. همینطوری توی ایستگاه منتظر اتوبوس بودم که دیدم یه جمع 7-8 نفری از بچه های 15-16 ساله اومدند توی ایستگاه. شوخ و شنگ. یاد دوران دبیرستان خودم افتاده بودم. با همین شور و حال می رفتیم سوار اتوبوس میشدیم و با هم شوخی میکردیم. یاد اون موقعها افتاده بودم که دیدم اتوبوس توی ایستگاه وایستاده و بچه ها دارن یکی یکی سوار میشن. لبخندی میزدم به یاد اون روزای خوش. راننده با لبخندی از مسافران جوانش استقبال میکرد. من هم سوار شدم و بلیطم را دادم. اتوبوس شلوغ بود و جای نشستن نداشت. مجبور شدم وسطهای اتوبوس بایستم. این بچه ها هم با  i-podهاشون سرگرم بودند و بعضی هاشون با هم دیگه بلند بلند حرف میزندند. کمی که اتوبوس رفت یک نگاهی به همه اتوبوس کردم دیدم همه مسافرا آدمهای همین سن و سال هستند. همه 14-15 ساله. بازم یاد مدرسه افتاده بودم.

غرق این افکارم بودم که متوجه شدم اتوبوس در ایستگاههای همیشگی توقف نمیکند و پیوسته داره به راهش ادامه میده. دیگه یه جا که مسیر همیشگی رو نرفت و یک خیابون دیگه رو پیچید فهمیدم بعله اتوبوس رو اشتباه سوار شدم! به روی خودم نیاوردم و با خودم گفتم که اولین ایستگاه پیاده میشم. مدتی طول کشید تا بالاخره اتوبوس وایستاد ولی دیدم همه دارن پیاده میشن و دیدم چند تا اتوبوس دیگه هم وایستاده بودند و دارن مسافرهاشون که همه بچه های نوجوون هستند رو پیاده میکنند. بالاخره دوزاریم افتاد که اینی که سوار شدم اتوبوس شهری نبود و سرویس مدرسه بوده! بماند که چه جوری مجبور شدیم دست از پا درازتر از اونجا پیاده برگردیم تا دانشگاه و کلاس رو هم از دست دادیم ولی من توی کف اون راننده سوریس مدرسه هستم که وقتی من بهش بلیط دادم و سوار شدم نگفت مرتیکه تو اینجا چی کار میکنی! هر چند که تقصیر خودم بودم که شماره اتوبوس رو موقع سوار دن چک نکردم. این کانادایی ها و اینکه به کارت به هیچ عنوان کاری ندارند هم یه موقعایی میره رو اعصاب آدم. اینم یه نمونه اش بود!

تولد مادرم :)‌

 

فرشته مهربان زندگیم، مادرم، تولدت مبارک

وجود آسمانیت، همواره گرمابخش وجودم بوده است

حضورت مستدام و سایه پر مهرت بر سرم طولانی باد.

 

شهادت حضرت علی (ع)

به مناسبت ضربت خوردن و شهادت امیر المومنین علی علیه السلام این شعر مولانا بد نیست. حال و هوای مولا رو برامون زنده میکنه. یا حق. دعا فراموش نشه توی این شبهای عزیز.

 

از علی آموز اخلاص عمل             

شیر حق را دان منزه از دغل

در غزا بر پهلوانی دست یافت

زود شمشیری برآورد و شتافت

او خدو انداخت بر روی علی

افتخار هر نبی و هر ولی

در زمان انداخت شمشیر آن علی

کرد او اندر غزایش کاهلی

گشت حیران آن مبارز زین عمل

وز نمودن عفو و رحم بی محل

گفت بر من تیغ تیز افراشتی

از چه افکندی مرا بگذاشتی

آن چه دیدی بهتر از پیکار من

تا شدستی سست در اشکار من

آن چه دیدی بهتر از کون و مکان

که به از جان بود و بخشیدیم جان

در شجاعت شیر ربانیستی

در مروت خود که داند کیستی

راز بگشا ای علی مرتضی

ای پس از سوالقضا حسن القضا 

گفت من تیغ از پی حق میزنم

بنده ی حقم نه مامور تنم

شیر حقم نیستم شیر هوا

فعل من بر دین من باشد گوا

که نیم کوهم ز حلم صبر و داد

کوه را کی در رباید تندباد

باد خشم و باد شهوت باد آز

برد او را که نبود اهل نماز

خشم بر شاهان شه و بر ما غلام

خشم را هم بسته ام زیر لگام

گلبانگ سربلندی...

دلم حافظ می خواست. حافظی را که زهرای عزیز قبل از اومدنم بهم داد رو باز کردم. این غزل حافظ جدا خوندن داره مخصوصا بیتی که میگه «بر آستان جانان گر سر توان نهادن، گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد»

 

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

پرسپولیس در همدان

همیشه از بچگی فکر میکردم پرسپولیس جلوی هر تیمی بازی کنه طرفدار پرسپولیسم و دوست دارم ببره. امروز پرسپولیس با پاس همدان بازی داشت. برای اولین بار دوست داشتم پرسپولیس برنده نشه تا تیم شهرمون جلوی تماشاچی هاش بازنده نشه ولی درست در روزی که دوست نداشتم پرسپولیس برنده بشه برنده شد. خدا کنه حالا از این به بعد همه بازی ها رو پرسپولیس ببره و همینطور پاس همدان و بازیهای مستقیمشون هم همیشه مساوی بشه! آرزو بر جوانان عیب نیست بذارید منم یه کم آرزو کنم.

ماه رمضون و این روزا ...

ماه رمضون در فضایی متفاوت داره تجربه میشه. یه سفره خیلی خیلی ساده و در عین حال با صفا. نون و پنیر و گوجه و سبزی با گردوهایی که دایی مهدی و شروین بهم دادند از ایران. بعدش هم سوپی که محمد درست کرده. دیشب که ساعت 9 خسته از کلاس میاومدم دیدم محمد خیلی مهربانانه سفره ای روی زمین چیده و چیزی نخورده تا من بیام. خیلی افطاری دیشب بهم حال داد. خدایا از اینکه اینقدر هوای منو داری ممنونم. از اینکه این همه آدم خوب منو دوست دارند احساس خوبی دارم. درسته این روزا شدیدا تو حال و هوای ایرانم و دارم تلاش میکنم که به اون اندازه ای که لازمه تا کارامو انجام بدم ذهنمو معطوف اینجا بکنم، ولی خب امثال محمد و چند تا دوست خوب دیگه اینجا خیلی آرومم میکنند.

ولی زمان هم زود میگذره. ماه رمضون به نیمه رسید و من هنوز فکر میکنم همین دیروز نامزدیمون بود. درست 2 رمضان بود. در هر حال باید قدر روزها ر دونست ولی خب نمیتونم کتمان کنم که دوست دارم این روزهای همراه با انتظار زود بگذره.

 

تا بعد

ی.ه.م

به بهانه آغاز پائیز

فصل پائیز شروع شد و باز هم شعار معروف که «برگ از درخت خسته میشه وگرنه پائیز بهوونه است»

 

امروز اول مهره. روز بازگشایی مدارس. روز قشنگیه که درست 10 سال پیش آخرین بار تجربه اش کردم. خوش به حال بچه مدرسه ای ها مخصوصا کسری.

 

امروز روز تولد استاد مسلم آواز ایران، محمد رضا شجریان هم هست. خدا ایشون رو حفظ کنه تا بازم برامون بخونه و از صداش لذت ببریم.

 

از خدا میخوام که تو این فصل جدید به همه سلامتی و روزی خوب بده. در ضمن روزه نماز همگی قبول.

 

در ضمن دیروز یک اتفاق جالب افتاد و برای اوین بار بعد از جنگ جهانی دوم دلار کانادا از دلار آمریکا با ارزشتر شد

 

 

تا بعد،

ی.ه.م