دلم حافظ می خواست. حافظی را که زهرای عزیز قبل از اومدنم بهم داد رو باز کردم. این غزل حافظ جدا خوندن داره مخصوصا بیتی که میگه «بر آستان جانان گر سر توان نهادن، گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد»
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کاتش در آن توان زد
قد خمیده ما سهلت نماید اما
بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد
بهزاد عزیز
سخن از دل ما می گو ئی
فکر کنم خوندن حافظ اون هم از روی چنین کتابی که هدیه یه آدم خیلی دوست داشتی تو باشه واست خیلی دلنشین باشه...خوشحالللللللللممم:)
آخ جون که هدیه ام به درد هم خورد :) شعرش هم که خیلی چسبید مرسی اینجا نوشتی...