مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

۱۴ فروردین

 

همیشه روز ۱۴ فروردین، بدترین شروع محسوب میشه. اول مهر معمولا که آدم بعد از یک تعطیلات طولانی میرفت مدرسه با وجودی که خیلی ضد حال بود ولی چون یک چیز جدید بود و معلم و کلاس و کتابهای جدید اولش یک کم جذاب بود ولی این ۱۴ فروردین اصلا خیلی ضدحاله چرا که توی بهار که کلا آدم شل میشه با یک تعطیلاتی که همه اش دید و بازدید و آجیل و شیرینی و ... همراه بوده بعد بخوای پاشی بری سر درس و کار و زندگی واقعا آدم زورش میاد. حالا ما که اینجا اصلا تعطیلاتی نداشتیم که این مساله رو احساس کنیم ولی به دوستان عزیزی که تازه رفتند سر کار یا دانشگاه یا هر کجا یه خسته نباشید میگم و ایشالا که زود برگردید به فرم اصلی تون.

 

ی.ه.م

پ.ن. من بعد از دبیرستان یادم نمی اومد دست به پرگار زده باشم. ولی برای امتحان درس دکترا در واترلو دیروز مجبور شدم ۶دلار حروم یک پرگاری کنم که فکر کنم آخرین باریه که تو عمرم ازش استفاده میکنم.

یک چند کلامی خودمونی

هفته ای که گذشت، هفته نسبتا خوب و شلوغی بود. یکی از بهترین خبرهایی که شنیدم تولد «سهند صمدی راد» بود که واقعا دل ما رو شاد کرد. امیدوارم که وجودش پر از نور باشه و خونه حاجی و زهرا رو پر از شادی کنه.

کلی این هفته با ADS تقویت کننده و فیلتر و چیزهای مختلف طراحی کردم و تقریبا جوابها خوب و مناسب بود. از هوا هم نمیشه نگفت که لطیف و بهاری شده. البته هنوز شبها سرده و زیر صفر میره ولی حسن بزرگ اینه که دیگه اثری از برف روی زمین نیست و در طول روز هوای بسیار خوب و مطبوعی رو میشه احساس کرد. هر چند که بهار کانادا کوتاهه و به زودی تابستون گرم و شرجی از راه میرسه! برای سیزده به در هم برنامه ای ندارم. فعلا دلم هوس یه سری غذا ها با کشک از قبیل کشک بادمجون کرده که فعلا به علت فقر امکانات از خوردنش محرومیم.

 

تا بعد

ی.ه.م

 

گلبانگ

عشق تو آتش زد جانا، بر دل من

بر باد غم داد آخر آب و گل من

روی تو چون دیده دل، بهتر ز لیلی

شد بند زنجیر دام، مجنون دل من

وصل تو مشکل مشکل، جان دادن آسان

یارب کن آسان آسان، این مشکل من

اولین نوشته سال ۸۶

اولین نوشته سال 1386 رو می خوام با خاطره ای از دوم فروردین سال 1379 شروع کنم. در اون سال دایی مسعود که عاشق طبیعت و کوه بود شبش به ما پیشنهاد داد که بریم کوه. خلاصه خیلی ها تنبلی کردند و فقط من و محمد و سهیل به همراه دایی مسعود با گالانت قهوه ایش راه افتادیم به سمت گنجنامه و بعد از پارک کردن ماشین راهی شدیم به سمت میدان میشان در راه قله الوند. در پناهگاهی که اونجا بود صبحانه نیمرو رو زدیم و در راه برگشتن در حالی که هنوز در مسیر برف بود و هوا هم بالطبع برای یک روز آغاز بهار در ارتفاعات نسبتا سرد، به رودخانه ای رسیدیم. دایی مسعود که میخواست کمی با ما شوخی کنه گفت کی مرده بپره توی آب؟ من که مغزم مثل الان بوی قرمه سبزی میداد گفتم چند میدی بپرم توی آب؟ دایی مسعود هم با سخاوت گفت : هزار تومن. هنوز جمله دایی مسعود تموم نشده بود که دید من توی آب دراز کشیدم. بنده خدا باور نمیکرد به محضی که بگم بپرم توی آب. خودش می گفت وقتی دیدم داری میپری خواستم بگم هزار میدم که نپری ولی مجال ندادی. خلاصه که ما هزار تومن رو گرفتیم و عکسی هم به یادگار. بدو بدو برگشتیم تا که سرما نخوریم و خوشبختانه به شوق اون هزار تومن سرما رو حس نکردم! ولی بعد از اون دایی مسعود سعی کرد دیگه با من سر این جور چیزا شوخی نکنه چونکه دید من کله شق تر از این حرفام!