مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

دوچرخه سواری

از خدا که پنهون از شما چه پنهون که حدود 1 ماه و نیمی هست جدی دوچرخه سواری می کنم. جدی یعنی هفته ای بیشتر از هفتاد هشتاد کیلومتر. اولهاش آدم فکر می کنه چه سخته ولی بعد می بینم هنوز خیلی مونده تا واقعا سخت بشه. بعضی ها هستند همین مقدار راه رو توی یک روز میرن. یک روز هم دوچرخه ای اجاره کردیم و به همراه بانو و علی سه تایی رفتیم دوچرخه سواری. علی رو کجا سوار کردیم؟ از این تریلر ها داریم که به ته دوچرخه وصل میشه علی رو گذاشتیم توش و  رفتیم دور یک دریاچه نزدیک خونه مون دور زدیم. دورش حدودا 15 کیلومتره. حالا کارم شده آخر هفته ها می رم چند دوری دور اون دریاچه می زنم. اونجا یه جورایی هم پاتوق دوپرخه سواراست. از مبتدی گرفته تا خیلی حرفه ای. یه جورایی آدم رو یاد پارک چیتگر می اندازه. البته به اندازه چیتگر پستی و بلندی نداره اما شاید به همون اندازه زیبا باشه. راستش از اونجایی که دستم بند دوچرخه است تا حالا نشده عکسی بگیرم ولی اگر روزگاری عکس گرفتم حتما اینجا می ذارم. راستش دیگه از وقتی دوچرخه سواری می کنم دیگه ماشین نمی برم سر کار و با همین دوچرخه میرم. کلا احساس بهتریه. هم اینکه یه تکونی می خورم هم اینکه در اتلاف بنزین و آلوده کردن هوا سهم کمتری دارم. 


البته همه این شور و حال دوچرخه رو مدیون عمو شهابم. خوب ما رو انداخت تو این خط و بعدشم تشویق کرد. یه تشکر ویژه از همینجا میکنم. اگر شما هم فرصت و شرایطش رو دارین قویا توصیه میشه.

علی‌

امروز دیدم تو جیمیل ۲۰ تا درفت ایمیل دارم. خیلی‌ تعجب کردم. یه سریشون فقط ایمیل خالی‌ بود. یه سریشون شامل یه مشت حروف رندوم و یه سریشون فوروارد کردن ایمیل‌های تبلیغاتی بوده. هر چی‌ فک کردم یادم نمی‌اومد این کارای جفنگ رو کرده باشم بعد که خوب فک کردم یادم افتاد دیروز حدود ۲ دقیقه علی‌ رو با لپتاپ تنها گذشتم! از دستش نمیتونیم ۱ دقیقه با هیچی‌ تنهاش بذاریم!

شرکت بوش


در خانه پدری ما یخچالهایمان از برند «بوش» بود. بابام بیشتر ابزار برقی اش را هم از همین برند خریده بود. این شرکت غول پیکر آلمانی بنابر گزارش منتشره در سال 2011 بزرگترین تولید کننده قطعات ماشینی در دنیاست. 


روز جمعه استادی از دانشگاه میشیگان برای سخنرانی به شرکت آمده بود. ظهر که برای ناهار بیرون بودیم از هر دری صحبت شد. از مخابرات و الکترونیک و شرکتها و تصمیمات استراتژیک آنها و غیره. تا اینکه این استاد هلندی الاصل صحبت از این شرکت کرد. برایم نکات جالبی از این شرکت گفت که بد ندانستم بعضی از آنها را اینجا بنویسم. 


  • این شرکت بسیار قدیمی است و در سال 1886 بنا نهاده شده است. 
  • این شرکت توسط شخصی به نام رابرت بوش راه اندازی شده است. 
  • این شرکت بزرگ همچنان به صورت خصوصی اداره می شود و از عرضه سهام و عمومی شدن خودداری کرده است. 
  • گرچه تصور می شود که این شرکت صاحبان قدرتمندی دارد اما جالب است که 92 درصد سهام این شرکت در اختیار بنیاد خیره ای است که البته حق رای ندارد. 8 درصد مابقی ار اختیار خانواده آقای بوش و 0.01 درصد ار اختیار مدیران قدیمی شرکت و نمایندگان خانواده بوش و غیره است. البته این گروه آخر 93 درصد از حق رای را در اختیار دارند و خانواده تنها 7 درصد حق رای دارد. 
  • اما از سود خالص این شرکت بیشتر آن صرف آینده و تحقیقات می شود. حدود 9% از صود خالص صرف تحقیقات می شود که تقریبا 2 برابر مقدار استاندارد در شرکتهای دیگر است. بقیه سود صرف امورخیریه می شود. به عنوان مثال در سال 2004 این شرکت سود خالص بیش از 2 میلیارد دلار داشته است ولی از این مقدار فقط 78 میلیون دلار به سهامداران تعلق می گیرد که از آن هم 72 میلیون دلار به کارهای خیریه اختصاص یافته است. 


شخصا از این کار آقای بوش و اقدامات خیرخواهانه اش بسیار لذت بردم و برداشت شخصی ام این است که ایشان ثواب دائمی را بابت اقداماتش به دنیای آخرتش واریز می کند. 


رهایی

بعد از گذشت نزدیک 4 ماه از عمل جراحی زانو، دیروز از دکتر معالجم چراغ سبز گرفتم که زانوم کاملا دوران نقاهت رو پشت سر گذاشته و به فعالیتهای عادی ورزشی می تونه برگرده. دیشب از خوشحالی رفتم و بعد از 4 ماه مسیر 4 کیلومتری دور خونه رو دویدم و پیاده روی کردم. خیلی خیلی زود خسته شدم ولی احساسش خیلی خوشحال کننده بود. صبح هم با دوچرخه آمدم سر کار. نعمت سلامتی بزرگترین نعمتی است که ما گرفته ایم و گاهی فراموش می کنیم چقدر خوشبختیم که چنین نعمتی را داریم. مرسی از دکتر مونتگومری عزیز که یک دکتر تپل و مهربون و ماهره. 


حرفهای خودمونی برای هفت سال اخیر

امشب لپتاب باز جلوم بود و نگاهی به این وبلاگ می کردم. دیدم این وبلاگ هم در مرداد امسال 7 ساله شد. گر چه در سالهای اخیر تعداد نوشته هایم کمتر شده اما اینجا برایم یکجور دفتر خاطره نویسی آنلاین شده تا چیزهایی که می خواهم عمومی باشد را ثبت کنم. برای علی گاه گداری یادداشت های خصوصی هم می نویسم تا وقتی سواد دار شد آنها را هم بخواند.


این 7 سال یعنی 7 سال خارج از ایران بودن. 7 سال دوری از خیلی دوستان و 7 سال آشنایی با آدمهای جدید. 7 سال زندگی در شهرهای جدید. از وینیپگ و واترلو و تورنتو گرفته تا حالا که دالاس هستیم. هر شهری برایم پر از خاطره شد و جدا شدنش با کلی دلتنگی. طی این سالها دو بار سوار هواپیما شدم که با بلند شدنش اشک توی چشمهام جمع شد. یکی مرداد 1385 که برای بار اول رفتم کانادا و یکی هم بهمن 1391 که تورنتو را به قصد دالاس ترک کردم. حالا خیلی چیزها را دیده ام و به خیلی از آرزوهایی که داشتم رسیده ام. کلی آرزوی جدید برایم بوجود آمده. مقداریش برای زهراست ولی بیشترش برای علی است. مقدار زیادی حسرت دارم که خیلی اش به خاطر تنبلی ها و کم کاری های خودم است و بقیه اش به خاطر کشورم. 


اگر کسی از من بپرسه بزرگترین دستاوردت در این هفت سال چیه باید بگم که ارتباط نزدیکتر من با خدا بوده و اینکه در این هفت سال بیشتر از هر دوره دیگری به دنبال حقیقت و مذهب بوده ام. مسلما ازدواجم و تولد علی هم بزرگترین اتفاقات این هفت ساله بوده. بزرگترین حسرت این هفت سال هم دوری از مادرم بوده. این از آن چیزهایی است که در کلام نمی گنجد. 


می دونم خیلی از دوستان قدیمی اینجا رو می خونند. دوستان جدید بعید بدانم کسی از وجود این وبلاگ خبر داشته باشد. از بعضی دوستان قدیمی ام دل بریدم. برای خیلی هایشان دلم تنگ می شود. به بعضی هایشان گاهی زنگ می زنم و صحبت می کنم. از بعضی هایشان هم که دلم می خواهد زنگ بزنم و کوتاهی کرده ام عذر می خواهم. 


در آستانه تولدم سی و سه سالگی هستم. دوست دارید به من هدیه ای بدهید؟ اگر دوستی هستید که مرا می شناسید و اینجا را می خوانید برایم نظر بگذارید و این سوالها را جواب بدهید. اگر اسمتان را نوشتید چه بهتر. اگر نه هم پاسخ هایتان برایم خیلی ارزشمندتر است. 


1- وقتی اسم من را می شنید و یا در ذهنتان می اید اولین تصویرتان چیست؟

2- سه چیزی که در من به عنوان حسن می بینید. 

3- سه چیزی که در من به عنوان عیب می بینید. 

4- بهترین یا بدترین خاطره ای که با من دارید.

5- اولین باری که مرا دیدید چه فکری می کردید و چی شد؟


ارادتمند

ی.ه.م.

ما به چوب رسیدیم

خارجیها هر سالی را که زن و شوهری با هم طی می کنند به ماده ای تشبیه می کنند. این تشبیه در واقع میزان استحکام، قدمت و ارزش رابطه این دو نفر را نشان می دهد. به عنوان مثال:


سال اول- کاغذ

سال دوم- کتان

سال سوم - چرم

سال چهارم - پارچه ابریشمی

سال پنجم - چوب

سال ششم - آهن

سال هفتم - مس

سال هشتم - برنز

سال نهم - سفال 

سال دهم - آلومینیوم

سال یازدهم - استیل 

سال دوازدهم -ابریشم

سال سیزدهم -پارچه گلدوزی شده (بافتنی)

سال چهاردهم - عاج

سال پانزدهم - کریستال 

سال بیستم - چینی 

سال بیست و پنجم - نقره

سال سی ام - مروارید

سال سی و پنجم - مرجان

سال چهلم - یاقوت سرخ

سال چهل و پنجم - یاقوت کبود

سال پنجاهم - طلا 

سال پنجاه و پنجم - زمرد

سال شصتم - الماس


القصه اینکه من و زهرای خوبم به چوب رسیدیم. پنج سال از آغاز این زندگی زیبا گذشت و حالا پسر کوچک ما هم زینت بخش این خانواده کوچک شده است. هر روزی که می گذرد بیشتر زهرا و روح بزرگش و قلب مهربانش را درک می کنم. خدا را هزار مرتبه شکر می کنم که من این سعادت را داشتم که با زهرا راه پرپیچ زندگی را طی کنم. 

عید فطر

عید فطر از آن عیدهایی است که هم روزه داران خوشحالند و هم غیر روزه داران! روزه داران خوشحال از اینکه یک ماه به تکلیفشان عمل کردند و غیر روزه داران هم از این خوشحال که حالا با خیال راحت و بدون عذاب وجدان می توانند بخورند. امسال سال نسبتا سختی برای روزه داری برای من بود. روزهای طولانی و گرمای تابستان. اما نهایتا خداوند توفیق داد و این ماه سی روزه را روزه گرفتیم. به جا آوردن تکلیفی که حالا برایم 20 ساله شد. 

حسن روحانی آمد

بعد از 8 سال کسی سکان مدیریت کشور را بر عهده گرفت که حداقل در کلام ما را شرمنده دنیا نمی کند. این جمله که می گوید اگر خواستار تعامل هستید با ما از تکریم سخن بگویید نه تحریم حرف زیاد دارد. امیدوارم که حرف حسن روحانی با کلامش همخوانی داشته باشد و در عمل هم بتواند راهکارهایش برای خروج کشور از بحران را به خوبی پیش ببرد. وبسایتی اخیرا راه افتاده که مطالبات از ایشان (ووعده های انتخاباتی) را پی گیری می کند. بد نیست هر ماه سری بزنیم و مطالباتمان را از ایشان و تیمشان پیگیر باشیم.