امروز نهمین روز تولد علی است. این چند روز زیبا که گذشت حالا کمی فرصت دارم از این روزها بنویسم. این تغییر زیبا و اضافه شدن گل زیبا به زندگی ما آنچنان زیباست که در کلام نمی گنجد. هر چقدر که قبل از تولدش تصورات زیبایی از داشتن فرزند داشتم را چندین برابر زیباتر در حال تجربه هستم. همه چیزش تازه و زیباست. خوابیدنش، شیر خوردنش، گریه کردنش، عوض کردنش، آروغ گرفتنش و ... دیروز برای اولین بار بعد از تولد علی رفتم سر کار. باور نکردنی بود که در تمام روز یادش بودم و دلم برایش تنگ میشد. برای بچه ای که هنوز کار خاصی نمی کند و حرفی هم نمی زند. انگار تکه ای از وجود آدم جدا شده باشد. زیباترین و قشنگ ترین و معصوم ترین تکه و مدام دوست داری تا ببینی و از وجودش لذت ببری. معنی این حرفها را تا چند روز پیش نمی دانستم و جز کسانی که از این نعمت بهره مندند هم نمی فهمند. امیدوارم خداوند این نعمت را به همه کسانی که دوست دارند داشته باشند، عطا کند.
من که گفته بودم ! تازه کجاش دیدی ؟ وقتی اولین بار برات بخنده انگار کل دنیا بهت لبخند زده .
البته حواست به خواهر ما هم باشه ها اون الان بیشتر از علی نیاز به تو داره .
اسیرتم داداش.
علللییی جان :)
درود بهزاد خان
تبریک می گویم تولد پسر کوچولویتان را ... امیدوارم سالهای سال کنار بانو ، ثمره اش را ببینید ...
سلام.وبلاگتو دیدم.حال کردی یه سر به وب منم بزن تا تبادل لینک کنیم.
منو با نام "لیوان کاغذی پوریمان"
و با آدرس
http://pooriman-cup.blogfa.com
لینک کنو بگو با چه نامی اضافت کنم.
خیلی نامردی اگه نیای [گریه]
در ضمن سر صبحی خواب نداری تو؟[سوال]