نه ماه تمام من را در وجودت پروراندی، به دنیایم آوردی، شیرم دادی، بزرگم کردی، تربیتم کردی. من هم بزرگ شدم و بزرگ شدم و بزرگ شدم و مدام به دنبال رویا ها و آرزوهایم. اینها را که می نویسم بیشتر عذاب وجدان می گیرم که الان پنج سالی هم هست که حتی نمی توانم روز مادر بیایم و در آغوشت بگیرم و دستت را ببوسم و بگویم چقدر دوستت دارم. اینها را می نویسم که یادم نرود اینجا هر چقدر هم خوش بگذرد کنار شما بودن چیز دیگری است و یادم نرود که می خواهم پیشت برگردم. مادر خوبم روزت مبارک. از همینجا صمیمانه آرزو می کنم که سال دیگر کنار باشم و آنجا دستانت را ببوسم.
سلام بهزاد جان
خیلی از این همه محبتت ممن.نم
تو خودت خوبی که همه این چیزها را میبینی
من جز وظیفه کاری انجام نداده ام
امیدوارم هر کجا که هستی موفق وشاد باشی
و همه کوتاهی انجام وظیفه ها را ببخشی
قربانت پروین
می بوسمت می بوسمت می بوسمت...