مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

چهارمین سالگرد

فردا چهارمین سالگرد روزیه که برای درس خوندن اومدم کانادا و چهارمین سالیه که ایران رو موقتا ترک کردم.  خیلی زمان تند می گذره. نگاهی به این چهار سال واقعا آدم رو یاد این شعر خیام می اندازه که 


این قافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمیکه با طرب می گذرد.


4-5 ماه اول توی وینیپگ و روزهای بسیار خوبی که کنار پویان داشتم. رفیق دائمی شبها رامیار پای کامپیوتر بود. بعد هم انتقال به واترلو و همخونگی با محمد برای 2 سال. اون روزها روزهای انتظار بودش. بعد هم ازدواج و خلاصه آمدن زهرا. الان هم یک سال و نیم زندگی مشترک. چقدر زود و چقدر ساده گذشت. دنیایی تجربه و خاطره با خودش به همراه دارد. فردا یه جورایی هم سالروز تولد این وبلاگ هم هست. روزهایی پیش می اید که تصمیم می گیرم از نوشتن در اینجا دست بکشم اما اینجا شده پاتوق دوستهای قدیمی و به درد بخور که گاهی به من سری می زنند و گاهی هم با نظر دادنشون منو مورد لطفشون قرار میدن. این چیزا منو مصمم می کنه که در حد توان چیزایی بنویسم و این ارتباط رو که الان آب باریکه ایه حفظ کنم. ممنون از همه و لطفتون

نظرات 4 + ارسال نظر
زهرا پنج‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 ب.ظ

تولد وبلاگت مبارک :) اینجا خیلی خوبه و امیدوارم هیچوقت مصمم به ترکش نشی (وبلاگ رو عرض می کنم ها نه کانادا رو :دی) واقعاً زمان عجیب زود می گذره و همین هم باعث می شه آدم امیدوار جلو بره، امید به گذر سریع سختیها و دوریها...

پویان جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ق.ظ

خیلی زود گذشت بهزاد جان. یاد کلاس EM به خیر.

تاکامی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ق.ظ

نماز روزه قبول حاجی . یاد گذشته و حرمت ماه مبارک به خیر!!
کلا اسیرتم و منتظر دیدنت تو ایران.

اقا من از قدیم می گفتم حرمت ماه مبارکو نگه دارین. این علی کریمی گوش نکرد ببین چی شد!! خیلی سروری به امید دیدار

غول مهربون یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ

ما سفر بودیم آیفونمون عقلش به اینجا نمی رسید اینه که دیر شد.
ما هنوز هم دست به کیبورد آماده ایم. سالگرد ازدواجتونم خوش و مبارک این تاریخ خوبیش اینه که منم یادم می افته هفته بعد نوبت منه بدیش اینه که یادم میاد اون موقع مراسم مثل سوسک چپکی رو زمین سینه خیز می رفتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد