مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

دهه ما ...

در قسمتی از فیلم زیبا و به یاد ماندنی آژانس شیشه ای دیالوگ جالبی بین حاج کاظم و سلحشور صورت می گیرد. حاج کاظم سلحشور را متهم می کند که چیزی از جبهه و جنگ نمی داند و چون چیزی از جبهه و رزمندگان نمی داند نباید در مورد او و دفاعش از عباس قضاوت کند. اما سلحشور اینطوری دفاع می کند (نقل به مضمون):

  • دهه ات گذشته مربی، یک دهه حرف زدی ساکت بودیم. گرفتی ساکت بودیم، پس دادی ساکت بودیم. حالا اجازه بده ما حرف بزنیم. این دهه، دهه من هم نیست. دهه پسر تو است. اون پسر تو کی باید راجع به آینده اش فکر کنه و تصمیم بگیره...


در اینجا که به تضاد دو جریان فکری منتهی می شود حاج کاظم از کوره در می رود و قصد دارد سلحشور را ار آزانس بیرون کند که منجر به درگیری فیزیکی این دو می شود.

اکنون و بعد از 12 سال از ساخت این فیلم به یاد ماندنی و با دیدن صحنه های درگیری های متعدد در شهر تهران و بعضی شهرستانها از خودم می پرسم این دهه، دهه کیست؟ این نوجوانان و جوانان ما (چه موافقان و چه مخالفان دولت) چه زمانی باید برای آرزوها و رویاهایشان فکر کنند و تصمیم بگیرند؟ چه زمانی انرژی شان را از فکر کردن به مبارزه با هموطنانشان با طرز فکر مخالف رها می کنند و انرژی را در تبلور فکر ها و آرزوهایشان متمرکز می سازند؟  

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:46 ق.ظ

بهزاد جون آرزوی تو به شرطی به وقوع می پیونده که طرف مقابل هم قائل به تفکر باشه و البته تو بهتر میدونی که این مردم چندین ساله که دارند با حاکمیت تعامل میکنند.
(آقای خاتمی به جای تاسوعای 88 باید 10سال پیش حرف میزد تا دیگه این روزها و نمیدیدیم )

به نظر من در جامعه ای که به زور و مداوم اخلاق تزریق بشه آن هم در بستر نامناسبی که همین اخلاق مدارهای کج رفتار ایجاد کردند مسلما جایی برای فکر نیست وهمه چیز در عکس العمل های ناگهانی همین جوانان عاصی خلاصه میشه و البته بی توجه به نتیجه که همیشه هم مثبت نیست.ما هم با ترس و امید چشم به آینده داریم

روشنک دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:48 ق.ظ

ببخشید بی نام ارسال شد

تورج ناخدا سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:27 ب.ظ http://www.lonelyseaman.wordpress.com

زبان بگشا که می لرزد امیدم
نگاه بی قرارم بر لب توست
که می بخشی به شادی ها نویدم
دلم تنگ است و چشم حسرتم باز
چراغی در شب تارم برافروز
به جان آمد دل از ناز نگاهت
فرو ریز این سکوت آشناسوز


به شوق زندگی آواز می خواندند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد