اینقدر همه چیز شلوغه که یادم میره ماه مردادی شروع شده و نصفش هم سپری شده است. ماهی که حالا شروعش تداعی کننده سالروز کوچ پدر بزرگ دوست داشتنی ام است-امیدوارم که خداوند روحش را قرین رحمت کند-. ماهی که پایانش سالروز تولدم است و از پارسال هم روزهای آخرینش سالروز ازدواجم. این وبلاگ هم همیشه در مرداد جشن تولد می گیرد و در آرشیوش وارد سال چهارم می شود. به همه اینها این را اضافه کنم که باید یادم بیاید سه سال از مسافرت من به کانادا گذشت و چقدر عمر زود می گذرد.
چند روز دیگر یکبار دیگر به ایران می آیم. چند روز دیگر وطن عزیزی که در این دو ماه اخیر بیش از هر وقت دیگر دلواپسش بودم را انشاالله بار دیگر می بینم. فرصتی است تا دوستان قدیمی و آدمهای دوست داشتنی ای ببینم که شاید برای آخرین بار است در ایران ملاقاتشان می کنم. مسافرت متفاوتی پیش رویم است. باید از لحظاتش خوب استفاده کنم. خیلی خوب.
ما را از یاد نبر
آرام آرام می رویم اما پیوسته
باید دلسپریم بهر دلواپسی
آرام آرام می رویم اما رویم و پیوسته
حتما قرار بذار همدیگر را ببینیم. من هم برای خداحافظی با دیگر دوستان می آیم.
بهزاد جان خوش امدی کسری صبح امروز میگه میشه ما بریم فرودگاه که بهزاد و زهرا دارن میآن؟
هنوز برنامه اوسون برای 22 اوکی نشده نمیدونم شاید نشه
بی صبرانه منتظرت هستیم
امشب آسمان شهر ما زیبا خواهد بود...
روشن تر از همیشه در این شبهای تاریک...
۱۲ ساعت دیگر