امروز از پنجره بیرون را نگاه می کردم. برف می بارید. بر خلاف تمام دفعاتی که برف می بارید، این بار باریدن برف زیبا بود. از آمدنش لذت می بردم و آرامش می گرفتم. روزهای خوبی است. بدون غوغای ذهنی، با آرامش خیال و آرزوهای بزرگ. سرم شلوغ است و فکر مشغول کارهای زیادی که باید انجام بدهم و هنوز هیجان اجازه نمی دهد بر روی آنها تمرکز کنم. ببخشید که نمی نویسم ولی به زودی خواهم نوشت. ممنون از همه محبتهایتان.
ما منتظر دستنوشته های جدیدی هستیم که حالا دیگه با قبلنا بایستی متفاوت باشد. البته دلم نمیخواد که واهمه کنی بلکه باید خودت باشی
برادر بهزاد ما دوستت داریم
در تمام حالات و انواع شرایط مرزی:
حضور هادی کام و ناکامل الکتریکی و مغناطیسی در مختصاتهای مختلف