روزها از پی روزها، شبها از پی شبها آمدند و رفتند. چه روزها و شبهای پرسکوتی که تنها حضور تو را می طلبیدند. باور روزی که بخواهی بیایی خیلی آسان نبود اما فقط توکل کردیم و لبخند زدیم. از شمارش آن همه روز اکنون فقط دو روز دیگر مانده. دو روز دیگر تا تو را با تمام وجودم در آغوش بگیرم و غم زمانه را هم به حلاوت وصال یار به نیستی بسپارم و نغمه سر دهم
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
بهزاد جان میدونم که خبر داری همین الان زهراجان آمد برای خداحافظی پیش ما و انشااللا فردا شب بسلامتی بسوی شما
یادم میاد که انروز ها طلب جام می میکردی و حالا به شکر خدا و تحمل روز هایی که باعث شد قدر همو بیشتر بدونید و معشوق در بر . پایدار باشید
به امید خبرهای شیرین و خوب خوب خوب خوب خوب خوب برای تو و زهرا:)