مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مایک وظیفه شناس

 مایک یکی از مسولین آزمایشگاههای اینجاست. مرد میانسال قد بلند با لهجه انگلیسی غلیظ. دندانهای نامرتبی دارد. صورتش خندان نیست ولی صورتش به آدم انرژی مثبت میدهد. شلوار جین نسبتا کوتاهی می پوشد و بالاترین جایی که می تواند روی کمرش می بندد. اظ وظیفه شناس ترین آدمهایی است که به عمرم دیده ام. وقتی آزمایشگاه ساعت 9 شروع می شود، خودش نیم ساعت جلوتر آنجاست و همه چیز را مرتب کرده است و می داند وظیفه هر کسی چیست و با نظمش همه چیزی را سمان می دهد.

دیروز برای اجرای یکی از آزمایشهایمان به مشکلی بر خوردم و مجبور شدم برای راه افتادن کار دانشجویان فرکانس متری را از جای دیگر باز کنم و آداپتور 9 ولتش را از جایی به امانت بگیرم تا مشکل موقتا حل شود. بعد از رفتن دانشجویان آداپتور را سر جایش گذاشتم و رفتم تا از انبار دانشگاه یک عدد بگیرم تا در ادامه آزمایشگهای روزهای آتی مشکلی نداشته باشیم. در زدم. مایک در را باز کرد. با خوشرویی به من سلام کرد.

. پرسیدم لورا هست؟ (برای درخواست قطعات باید به لورا مراجعه کرد). مرا به اتاق لورا راهنمایی کرد. در زدم و وارد اتاق لورا شدم. قیافه لورا خواب آلود بود. معلوم بود خیلی خسته است. ماجرای آداپتور را گفتم و ازش خواستم به من آداپتور بدهد. بدون توجه به من گفت آداپتور نداریم و گفت برای حل شدن مشکل بهتر است خودت بروی و از Canadian Tire بخری. کمی ناراحت شدم و بدون اعتراض خداحافظی کردم و آمدم. وارد راهرو شدم و چند قدمی که راه افتادم صدایی شنیدم که من را از پشت صدا می کرد. مایک بود. کمی اخم کرده بود. از من پرسید از لورا چی می خواستی؟ جریان آداپتور را توضیح دادم و جوابهای لورا را براش بازگو کردم. سرش را تکان داد و از هم جدا شدیم. به آزمایشگاه برگشتم تا وسایل را مرتب کنم که فردا بچه ها می آیند همه چیز مرتب باشد. 2 دقیقه نشده بود که دیدم لورا و پشت سرش مایک وارد شدند. در دست لورا یک آداپتور بود. یک لبخند مصنوعی زد و شروع کرد و دلیل و بهانه که نمی دانسته من این ترم مسول آزمایشگاه هستم و هزار عذرخواهی و اینکه کلی همه جا را گشته تا این یک دانه آداپتور را پیدا کرده است. مایک هم دست به سینه وایستاده بود تا لورا کارش را کامل کند. بعد که آداپتور را گرتم مایک لبخندی زد و به من گفت اگر هر مشکل دیگری هم بود حتما به ما بگو و بعد هم با هم از در خارج شدند

حس وظیفه شناسی مایک من را تحت تاثیر قرار داد و اینکه در مقابل بی توجهی لورا ساده ننشسته بود و به این طریق به من یاد داد که فقط نباید به فکر بیرون کشیدن گلیم خود از آب باشیم بلکه اگر می بینیم اطرافمان کسانی به وظایفشان عمل نمی کنند باید به آنها تذکر بدهیم و به آنها تاکید کنیم که بزرگترین وظیفه هر شهروند قانونمند بودن اوست.

نظرات 2 + ارسال نظر
مسعود پنج‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:30 ق.ظ

بهزاد جان مطلب خوبی بود . یه سئوال بیربط به موضوع دارم. یک وبلاگ تازگی ها تو صفحه نخست باز نمیشه باید چکار کنیم تو صفحه نخست باز بشه؟

دایی مهدی یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:57 ق.ظ

دقیقا همین فرق کشور های عقب مانده و پیشرفته است. این جا اگر هم بخواهی به کمکاری آدم زیر دستت اعتراض کنی رئیس ات طرف یارو را می گیرد. (چون که اگر تو زیاد کار کنی کم کاری او هم به چشم می آید)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد