سردترین روزهای زمستان اینجا را پشت سر می گذاریم. هوا بعضی روزها خیلی سرد می شود اما چاره ای نیست جز صبر و تحمل تا بهار از راه برسد. چند وقتی است مرتب و منظم نمی نویسم. تذکر دایی مسعود را پاسخ می دهم که چرا اینطوری شده است. این وبلاگ را خیلی دوست دارم چرا که از چیزهایی که دوست دارم گاه به گاه می نویسم و دوستان هم لطف می کنند و سر می زنند. احساس می کنم اگر کسی دلش برایم تنگ شد می تواند گشتی اینجا بزند و از حال و هوای من با خبر شود. اما در سه ماه گذشته شلوغ ترین روزهای تحصیلی ام را گذراندم. تقریبا 10 روز پیش امتحان جامع دوره دکترا را دادم. درگیر نوشتن چند گزارش و مقاله هم بودیم که شکر خدا تقریبا همه تمام شد. اندازه گیری های مختلف هم داشتیم که بیشتر آن تمام شد. حالا سر ما کمی خاوت تر شد تا با ذهنی بازتر کارهای دکترا را پیش ببریم. از همه مهمتر منتظر قدمهای بانو باشم که پا بر روی چشمانم بگذارد و تا چند وقت دیگر به من بپیوندد. باید سعی کنم بهتر و منظم تر بنویسم اما گاهی که ذهنم مشغول هزار و یک چیز است بسیار مشکل است که اینجا را هم آپدیت کنم اما بیشترین تلاشم می کنم تا اینجا مرتب تر و خواندنی تر بنویسم.
> ... پا بر روی پشمانم بگذارد.... :) !!؟
ممنون از توضیح شما. نمی دانم چرا حتی با خواندن متن این اشتباه تایژی را ندیده بودم.
امید که روز و صل و دیدار یار زو دتر رسد بهزاد عزیزم
بهزاد جون خسته نباشی
خیلی کار خوبی میکنی مارا درجریان کارها و درسهایت میگذاری و ما ها که فرسنگ ها ازهم فاصله داریم به دل خودت نزدیک میکنی. به در میگم که دیوار بشنوه . این وبلاگ برای ما هم خوبه که همیشه سرمیزنیم که هم از احوال تو و هم از اتفاقات دنیای غرب با خبر شیم بنا براین وظیفت سنگین ترهم میشه.
مژده بهت که قبل از رسیدن اون بهار این بهار اینشالا میرسه