مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

روزهای به یاد ماندنی

شاید یک جور توفیق اجباری باشه که مجبور باشی مدت زیادی رو دور از عشقت و وطنتت و خانواده ات زندگی کنی. تو روزهایی که برای دیدن تعداد ماه هایی که مونده تا زهرا رو ببینم از انگشتهای دستم استفاده می کردم، یاد گرفتم که صبور باشم و بدونم همیشه زندگی اونجوری که ما می خواهیم پیش نمیره. یاد گرفتم که باید قدر خیلی کسان و خیلی چیزها رو دونست. کسانی که توی تمام این مدت یادت می کنند، با محبتهاشون خوشحالت می کنند و به یادت می آرن که توی بدترین سختی ها هم که باشند، قلب مهربونی دارند. حالا که تعداد روزهای مونده رو با انگشتان دو دست که نه بلکه با انگشتان یک دست هم میشه شمرد، چشم به یک سال گذشته می اندازم می بینم که بعضی روزهاش سخت گذشت اما حلا فقط می تونم لبخند بزنم. جای یک سری موها روی سرم خالی شده اما به جاش یک سری چیزهای درونی اضافه شده. فردا بعد از 324 روز به سمت تهران میرم. این وبلاگ برای دومین بار داره از مرداد رد میشه، این یعنی که من دومین سال حضورم در اینجا رو هم پشت سر گذاشتم. مدتی رو به خاطر تدارک مراسم عروسی نمی تونم بنویسم، اما دوباره شروع خواهم کرد. خیلی زود.

امشب دلم می خواد تا فردا می بنوشم من

زیباترین جامه هایم را بپوشم من

با شوق بی حد باغچه هامون رو صفا دادم

امشب تا میشد گل توی گلدونها جا دادم

بعد از جدائیها، آن بی وفائیها

فردا تو می آیی فردا توی می آیی...

نظرات 10 + ارسال نظر
ped شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:53 ق.ظ

eyval amo behzad.agha pas delet faght vase khanom tangide dige baghiye hame...ama inaja hame deleshon baraye u tang shode masalan ostad s. hey miporse behzad key miyad

[ بدون نام ] شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:55 ق.ظ

واقعاً عجیب گذشت... اصلاً نمی تونم بگم چشم بر هم گذاشتم و باز کردم و یک سال گذشت، اما حس عجیبیه، گاهی انگار که سالهاست در این وضعیتیم و گاهی هم انگار که همین دیروز بوده... هر چی بود گذشت و واقعاً شاید بشه گفت تجربه خوب و یا حتی لازمی بود... باشد که فراموش نکنیم و قدر لحظاتمون رو خیلی بهتر بدونیم:)
خلاصه که هرچند باور نکردنی اما آخ جون که فردا راه می افتی :)

زهرا شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:56 ق.ظ

بازم یادم رفت اسم بنویسم! قبلی من بودم:)

پویان شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:36 ق.ظ

برای تو و زهرا از صمیم قلبم، بهترین بهترینها رو آرزو میکنم. شرمنده که نیستم، کمک کنم.

م ه ر د ا د شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:31 ق.ظ

بسسسسسسسسسیییییییییاااررر مشتاق دیدنت هستم و با آرزوهای زیبا برای تو زهرا:)
چاکریم:)

مسعود شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:59 ب.ظ

امیدوارم همیشه این فراغ ها در مقابل فراق ها کوچک و کوچک باشند شاید بخاطر اینه که تو فرهنگ لغت در مقابل هم هستند و لازم وملزوم یکدیگند
بهزاد جون اول ورودتو به میهن و خاک پاک ایران تهنیت و 2 لحظه وصال تو به معبودت را همیشگی آرزو میکنم و تبریک میگم. 3 جمع شدن دوباره خانواده نیز مبارک.

دائی مسعود دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:50 ب.ظ

ما الآن داریم میریم عروسی وقت نداریم........................

شهریار سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:07 ق.ظ

خوب قربان بنده نفر اول باشم تبریک بگم! حالا می‌توانی با خیال راحت اسم وبلاگت را عوض کنی. در ضمن بنده البته به کارنامه پربار هنری شما معترف بودم ولی خوب امشب هنر ترقص هم به جمعشان اضافه شد.

همیشه با همسر شاد و دلخوش باشید ما هم بیاییم شادیهایتان اگر بلد نباشیم برقصیم حداقل برایتان دست بزنیم.

Puyan سه‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:16 ب.ظ

مبارکه بهزاد و زهرای عزیز. امیدوارم سالها با هم خوب و خوش زندگی کنید.

م ه ر د ا د پنج‌شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:49 ق.ظ

تبریک عروسی و تولدت رو با هم میگم بهزاد جان...
به امید روزهای شیرین و شیرین و شیرین در کنار زهرا:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد