روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
نه به خود آمدم این جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
این شعر را چند بار الان زمزمه کردم و شنیدم. زیبا بود. زیبا...
آرزویم این است نتراود اشکی در چشمان تو هرگز مگر از شوق زیاد، نرود لبخند از عمق نگات هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی، عاشق آن که تو را می خواهد،و به لبخند تو از خویش رها می گردد، تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد ...
منم خوندم و گوش کردم و لذت بردم:) ممنون:)
حدود ۸-۹ سال پیش اینقدر با این شعر زندگی کردم .. تو کتاب های اون زمان همه جاش یه اثری از این شعر هست.. بخصوص بیت دوم ...
با سلام و تقدیم احترام
لطفا آدرس این شعر را برام ارسال کن
و ما رو لینک کن
با تشکر
شعبانی