مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مرغ باغ ملکوت

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم؟

از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

نه به خود آمدم این جا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

 

این شعر را چند بار الان زمزمه کردم و شنیدم. زیبا بود.  زیبا...

نظرات 4 + ارسال نظر
تارا چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:08 ق.ظ http://www.dokhtare-darya.blogsky.com

آرزویم این است نتراود اشکی در چشمان تو هرگز مگر از شوق زیاد، نرود لبخند از عمق نگات هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی، عاشق آن که تو را می خواهد،‌و به لبخند تو از خویش رها می گردد، تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد ...

زهرا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:43 ق.ظ

منم خوندم و گوش کردم و لذت بردم:) ممنون:)

گلریز شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 03:39 ب.ظ

حدود ۸-۹ سال پیش اینقدر با این شعر زندگی کردم .. تو کتاب های اون زمان همه جاش یه اثری از این شعر هست.. بخصوص بیت دوم ...

حجت شعبانی یکشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 ق.ظ http://shabani.33ir.com

با سلام و تقدیم احترام
لطفا آدرس این شعر را برام ارسال کن
و ما رو لینک کن
با تشکر
شعبانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد