مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

سال بد

به آخرین روزهای سال 1386 می رسیم. سال 86 علیرغم خوبی های بزرگش و یافتن زهرا و همراه شدنش به زندگی من، سال بسیار بدی بود. مرگ ناگهانی شروین عزیز به قدری درد آوره که با گذشت بیش از سه ماه از اون خاطره بسیار بد، هنوز داغ این خاطره بر دل من، خانواده و از همه بیشتر دایی مهدی مانده است. شاید این شعر شاملو را به مناسبت این نوشته آخرین روزهای «سال بد» بسیار خواندنی باشد. شعر را که بسیار دوست دارم و اولین بار با صدای پویان عزیز شنیدم را تقدیم می کنم به زهرای عزیزم.

 

زندگی دام نیست

عشق دام نیست

حتی مرگ دام نیست

چرا که یاران گمشده آزادند

آزاد و پاک....

 

من عشقم را در سال بد یافتم

که می گوید مایوس نباش

من امیدم را در یاس یافتم

مهتابم را در شب

و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم

گر گرفتم

 

زندگی با من کینه داشت

من به زندگی لبخند زدم،

خاک با من دشمن بود

من بر خاک خفتم

 

چرا که زندگی سیاهی نیست

چرا که خاک خوب است

من بد بودم اما بدی نبودم

از بدی گریختم

و دنیا مرا نفرین کرد

 

و سال بد رسید...

و من ستاره ام را یافتم من خوبی را یافتم

به خوبی رسیدم  و شکوفه کردم

 

تو خوبی و این همه اعترافهاست

من راست گفته ام و گریسته ام

و این بار راست می گویم تا بخندم

زیرا آخرین اشک من نخستین لبخندم بود

 

تو خوبی

و من بدی نبودم

تو را شناختم تو را یافتم تو را دریافتم و همه حرفهایم شعر شد سبک شد

عقده هایم شعر شد همه سنگینی ها شعر شد

بدی شعر شد

سنگ شعر شد

علف شعر شد

دشمنی شعر شد

همه شعر ها خوبی شد

 

آسمان نغمه اش را خواند

مرغ نغمه اش را خواند

آب نغمه اش را خواند

 

به تو گفتم :گنجشک کوچک من باش

تا در بهار تو من درختی پر شکوفه شوم

وبرف آب شد شکوفه رقصید؛ آفتاب در آمد

 

من به خوبی نگاه کردم و عوض شدم

من به خوبی ها نگاه کردم

چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،بزرگترین اقرار هاست

 

من به اقرارهایم نگاه  کردم

سال بد رفت و من زنده شدم

تو لبخند زدی و من برخاستم

 

دلم می خواهد خوب باشم

دلم می خواهد تو باشم و برای همین راست می گویم،

 نگاه کن .
نظرات 8 + ارسال نظر
دایی مسعود پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:32 ب.ظ

قسمتی از شعر شاملو بمناسبت مرگ کیوان در سالهای دور .
کیوان ستاره بود در این ظلام شب درخشید و رفت
که میشود گفت شروین شهاب بود سوئی کشید جرقه زد و رفت

تورج ناخدا پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 04:36 ب.ظ

بهزاد عزیزم
ز ند گی و مر گ
عشق و ترس
سیاه و سفید
خو بی و بدی
همه چو ن سایه با همدیگر ند و من هم چو ن تو نمی تو انم در ست قضاو ت کنم ز یبا نو شتی

م ه ر د ا د پنج‌شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:50 ب.ظ

شاید جای خالیش همیشه احساس بشه و سنگینی سکوتش بغض توی گلومون نگه داره ولی اون خنده ها و سرزنده بودنی که ازش یاد گرفتیم شیرینی لبخند لحظاتی رو که با هم بودیم رو انشالله که نگه میداره...
باز هم صبوری شششششششششدیدی رو برای دایی مهدی عزیزم از خدا میخوام.
راستی چه شعر قشنگی بود بهزاد...

دایی مهدی جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ب.ظ http://ghargh.blogfa.com

روزگار پر است از زندگی و مرگ.
یادم نمی رود که روزی که گفتم بهزاد داره میاد چقدر خوشحال نمی دانم از کجا حدس زدم اما درست بود که برای وصل می آیی و وقتی به شروین حدسم را گفتم خیلی خوشحال بود اما باور نمی کرد که من فقط حدس زده باشم. می گفت تو همه چی را می دانی و به من نمی گی. عاشق عروسی بود. از عروسی هر کسی بی نهایت خوشحال می شد.

اما روزها بعد از آن اصلن خوش نبودند. بیماری خواهرش و آن روز های سخت. آن روز های سخت و روز های بی نهایت سخت بعد از آن اتفاق دهشت ناک. آن روز های بی نهایت سخت و این روزهای بی نهایت خالی و تلخ.

اما نیکی.

چیزی که او بعد از آن واقعه بسیار سخت درگذشت خواهرش برای ما به یادگار گذاشت، فقط سفارش به نیکی بود. این قسمت را از آخرین برگ دفتر یادداشت شروین می آوریم. قطعه ای که آن روز در بزرگداشت شروین از قول او خواندم.

"می خواهم امروز دیگر منتظر روز بعد و یک روزی و یکی از این روزها نباشم. چه می دانم، چه می دانیم؛ شاید در آن روزهایی که نمی دانیم کجایند دیگر منی وجود نداشته باشد. پس بگذارید بگویم: بیایید با هم مهربانتر باشیم و اگر همدیگر را دوست داریم بهم دیگر بگوئیم. دوباره فردا که شد یادمان نرود که امروز با هم عهدی بستیم . این سرود را سر دادیم که
بیا تا قدر یکدیگر بدانیم
که تا ناگه زیکدیگر نمانیم" شروین 86/8/22

دایی مهدی جمعه 24 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:31 ب.ظ http://ghargh.blogfa.com

راستی یادم رفت بگویم. چه شعر خوبی از شاملو انتخاب کرده بودی. من این شعر را سالیان پیش خوانده بودم اما بعد از روزها هرگز به یادش نیافتاده بودم. شعر فوق العاده ای ست.

زهرا شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:44 ق.ظ

منم این شعر رو خیلی دوست دارم و برای اولین بار از بهزاد عزیزم شنیدمش:)... ممنون و چه به جا آوردیش بهزاد.
امسال سال عجیبی بود خبر رفتن ناگهانی خیلی ها رو شنیدم، و از همه سخت تر شروین عزیز... با اینکه کم سعادت بودم و فرصتم کم، اما مهربونی و صاف دلیش اونقدر بود که هرکس با یک برخورد متوجهش بشه. مسلماً او مثل همیشه لبخند به لب داره و مهر و حمایتش باعث صبوری برای اطرافیان می شه...

حاج موری یکشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:32 ق.ظ http://boundarycondition.blogfa.com/

دردا که بی فایده فرسوده شدیم
از کار سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم

نگار دوشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 03:28 ب.ظ http://http://360.yahoo.com/my_profile-CezYxVA_fqGozj2J1pQ-;_ylt

هیچ چیز سخت تر و دردناک تر از این نیست
امسال یه جای خالی دور سفره هفت سین ماست جایی خالی ای که هیچوقت برای ما پر نخواهد شد....
افسوس

آقا بهزاد کارت پستال به دستمون رسید ممنون! خیلیییی خوشحالمون کردید سال نو خوبی براتون آرزو می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد