این شعر رو امشب کلی زمزمه کردم و بی نهایت لذت بردم. «راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش»
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آنکه تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظر بازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه اش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تحمل بایدش
بهزاد عزیزم این شعر را به تو تقدیم می کنم
نه من دلشده از دست تو خو نین جگرم
از غم عشق تو خو نین جگری نیست که نیست
شیر در بادیه تو رو باه شود
آه که در این ره هیچ خطری نیست که نیست