مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

اینو یادم رفته بود

یه مدتی بود دنبال این شعر می گشتم و توی ذهنم نمی اومد. الان در شلوغ ترین لحظات ذهنیم یادم اومد. اینجا نوشتمش تا دیگه یادم نره.

 

اگر دستم رسد بر چرخ گردون

ازو پرسم که این چون است و آن چون

یکی را داده‌ای صد گونه نعمت

یکی را قرص جو آلوده در خون

 

نظرات 4 + ارسال نظر
تاکامی پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 09:16 ق.ظ

چرا باید چنین باشد؟
یکی در ناز یکی در بند مگر ما بندگان زر خرید دیگری هستیم؟ مگر آنان خدای دیگری دارند ؟
خداوندا مگر کوری خدای کور ما هرگز نمی خواهیم !
خداوندا تو میگفتی که نامردان بهشتت را نمی بینند ولی من دیده ام نامرد نامردان که با خون رگان مردم عالم کاخ میسازند ...

(البته ما مخلص خدا هم هستیم ها فقط نقل قولی بود از کارو )

خورشید پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 12:01 ب.ظ

مرسی بهزاد
واقعا اگه دستم به این چرخ گردون برسه!!!

حاج موری پنج‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 07:15 ب.ظ

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد
جام می و خون دل هر یک به کسی دادند
در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد

تورج ناخدا شنبه 24 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 01:54 ب.ظ http://www.lonelyseaman.wordpress.com

بهز اد عزیزم یک شعر هم از خیام توی همین ز مینه می نو یسم
گر بر فلکم دست بدی چو ن یز دان
بر داشتمی این فلک را ز میان
و ز نو فلکی دگر چنان ساختمی
که آز اد به کام دل ر سی آسان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد