به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند...
... می آیم، می آیم ، می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پر عشق ایستاده،
سلامی دوباره خواهم داد
بهز اد عزیزم
دلم بر ای فر و غ تنگ بو د
ز یبا نو شتی
خوشگل بوود! علیک سلام!
مرسی که میای سر می زنی و می خونی. از شما نیرو می گیرم و می نویسم ایشالا.
شعر فروغ که بسیار دلچسب است.
منظ ره زیبایی است ، می شه آنجا خدا را دید ، وصدایش را هم حس کرد