در مورد داربی نمی نویسم. اگر تحلیل تورج رو بخونید منعکس کننده خیلی از دیدگاههای من هم هست. شاید بعد از نیم فصل یک چیز کلی راجع به افشین قطبی و ناصر حجازی نوشتم.
امروز که پیاده داشتم می اومدم، برگهای زرد پائیزی سر و صدایی زیر پای من راه انداخته بودند و ناخود آگاه منو یاد اخوان و شعر باغ من می اندازه. پاییز خودشو داره خوب نشون میده.
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر، با آن پوستینِ سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاک غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامهاش شولای عریانیست.
ور جز اینش جامهای باید،
بافته بس شعلهی زر تارِ پودش باد.
گو بروید، یا نروید، هر چه در هر کجا که خواهد، یا نمیخواهد؛
باغبان و رهگذاری نیست.
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست.
گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمیتابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمیروید؛
باغ بیبرگی که می گوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههایِ سر به گردونسایِ اینک خفته در تابوت پستِ خاک میگوید.
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز.
جاودان بر اسبِ یال افشانِ زردش، میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز.
سلام
شعر زیبای بود من که ازش خیلی خوشم اومده
پادشاه فصلها پاییز
به منم سربزنی خوشحال می شم بای
بهزاااااااد چقدر این عکس قشنگه ..من عاشق جنگلم..
باغ بی بر گی که می گو ید ز یبا نیست؟....
ز یبا است بهز اد عز یز م
و این شعر خیلی قشنگ تو کتاب سال دوم دبیرستانه که از بس این معلمای ادبیات ازمون خواستن که آرایه های ادبی اش رو پیدا کنیم حالم داشت بهم میخورد ازش...
این اولین باری بود که بدون دلهره میخوندمش!
واقعا هم که پاییز پادشاه فصل هاست!
بهزاد اگه یادت باشه دو سال پیش عید فطر تو همدان...توی اون باغ با کلی برگهای خوش رنگ!...واییی یادش بخیر...
پاییز دوستش نداشتم تا اینکه روزی از روزهایش رفتم دارآباد و عاشقش شدم