من برگشتم. از بهترین و سرنوشت ساز ترین سفر زندگیم برگشتم. سفری که خداحافظیش خیلی سخت بود ولی یاد لحظات شیرینش با یک همسر خوب و مهربون منو زنده و تازه نگه میداره. درست در آخرین لحظات تابستان 86 می نویسم، تابستانی که سرنوشت من رو با سرنوشت زهرای عزیزم گره زد و ما رو به رسم تقدیر در جاده زندگی کنار هم قرار داد. دیدن دوستان و آشنایان خوب در تهران برای من بسیار زیبا و دلچسب بود و امیدوارم که اینجا همچنان بتونم ادامه بدم و بنویسم. اگر فرصت بشه و احساس من اجازه بده شاید درباره این سفر در این وبلاگ نوشتم.
تا بعد،
ی.ه.م
بهزاد و زهرای عزیز
وصالتان مبارک
شاد و خوشبخت باشید
ایشالا که شما دو تا رو در وینیپگ زیارت کنیم و در خدمتتون باشیم. خیلی مخلصیم.
با آرزوی موفقیت و شادابی از صمیمممممممممممم قلببببببببببببببببببببببب برای برار و زن برارم در تمام زندگی قشنگشون:)
حیف که نتونستم تمام احساس خوبم رو تو این خط بنویسم!!!ولی قبول کنین دیگه:)
حالا همه دستا بالا میخوایم بزنیم برقصیم :)...بیا وسط آقا بیا وسط...پایه باشین همه!
آقا با شما هستم...با شمایی که دست به سینه نشستی!!
بله بله بله...خود شما...
:))
مرسی بهزاد از پست قشنگی که نوشتی:) و ممنون کلی از پویان و شهاب و مهرداد مهربون...
برای هر دوتائی تون که نازنین هستید شادکامی آرزو می کنم و بهروزی و تندرستی و همه چیزهای خوبی که وجود داره تا همیشه ها
بهزاد جان مبارکه
من فکر میکنم و کم کم دارم مطمئن میشم که شما جفت بسیار خوبی برای هم میشید
به امید روز های بهتر.
بهزاد جان هزاران تبریک
تعریف عروس خانم رو از مسعود و روشی و کسری شنیدیم
شما هم که نیاز به تعریف ندارین
هزاران سال در کنار هم برقرار و پایدار و شادمان بمانید
نشد که حضوری یا شفاهی تبریک بگوییم
همه اش هم تقصیر مهرداده
تقصیر من چرا؟!؟!!؟!
:((
مبارک باشه خیلی زیاد. این طوری وارد یک مرحله جدید که با مسولیت فراوان همراه است وارد شدی