مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

مخمور جام عشق

مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی ... پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی

زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس..

یه وقتایی میشه که از بی حس و حالی و بی رمقی دیگه توانت رو از دست میدی. حالا این می تونه علتهای بی شماری داشته باشه. میتونه خستگی های ناشی از روزمرگی، خستگی های روحی و خیلی چیزهای دیگه داشته باشه. بعد یکباره با شنیدن یک جمله، یا خوندن یک نوشته و یا زمزمه کردن یک شعر کلی متحول میشی و انرژی می گیری. امشب از اون شبها بود که حافظ با این غزل استثنائیش منو حسابی حال آورد.

 

گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس

زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

من و همصحبتی اهل ریا دورم باد

از گرانان جهان رطل گران ما را بس

قصر فردوس به پاداش عمل میبخشند

ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان

گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم

دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

از در خویش خدا را به بهشتم مفرست

که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست

طبع چون آب و غزلهای روان ما را بس

نظرات 4 + ارسال نظر
زهرا جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ق.ظ http://aliveLove.blogsky.com

خیلی قشنگه!

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم....

شروین جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:58 ق.ظ

بهت حسودیم شد چون از دیشب تا حالا هر چی حافظ و زیرو رو کردم هیچ حس و حالی بهم دست نداد دیگه سراغ سهراب هم نرفتم مبادا ازش نا امید بشوم
اما همین الان صدای اذان بدجوری رفت توی روحم منظورم اینه که خوب جوری
دلم برای ماه رمضونی که بچگی ها داشتم تنگ شد

شروین جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:03 ق.ظ

در دایره ی قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

ولی همه ی اینا فقط تو ی حرف خوبه من دلم می خواست خودم حکم می کردم بهتره خموش باشم و تسلیم

AA شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:28 ق.ظ

یه وقتا که چه عرض کنم، خیلی از وقتا اینجوریه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد